پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

خوب شد :)

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۰، ۰۲:۲۰ ق.ظ

شب ها بیدار می ماندم و می گذاشتم یک حس شیرین زیرپوستی تمام وجودم را در بر بگیرد. می دانستم درست نیست و می دانستم کارم کار خوبی نیست اما به قدری در برابرش بی اختیار بودم که انتخاب دیگری نداشتم. با خواب به راحتی مقابله می کردم و نمی گذاشتم که مرا در بر گیرد. می خواستم تنها چیز مشترک بین خودم و تو را حفظ کنم: بیدار بودن! به ریسمان های مختلفی چنگ می زدم تا درون نا آرامم را آرام کنم. به دنبال اشتراک ها می گشتم. چیز های مشترک مرا آرام می کرد. مشترکات، منی که "در دور ترین جای جهان ایستاده بودم - کنار تو" را اندکی نزدیک تر می کرد. حتی فکر کردن به اینکه هوای دم و بازدم ما مشترک است، اندک آبی بر روی آتش شعله ور وجودم بود. یک همچین شب هایی بود. بیدار می ماندم و پلی لیستم را - که حال تغییر کرده بود - پخش می کردم، در وبلاگ پست می گذاشتم، شبکه های اجتماعی دیگر را چک می کردم، کانال را آپدیت می کردم و هر از گاهی هم می دیدم آیا تنها عامل مشترک ما - بیدار بودن - هنوزز برقرار است یا نه! همین که سیم بیدار بودن قطع می شد، من هم سپرم را در مقابل خواب مینداختم. خواب، مرا در آغوش گرم خودش می کشید و می برد تا ساعت 10-11 صبح. و من کل روز را منتظر شب و سکوتش و صدای تق تق تایپ خودم در بلاگ و دینگ دینگ پیام ها در کانال و تپش های گاه و بیگاه قلبم می شدم.

یک همچین شب هایی بود که کم کم مبتلا شدم. دقیقا همین طور تنها در اتاقم، در حالی که شجریان می خواند و من می نوشتم و تلگرام دسکتاپ باز بود. آن روز ها به زبان بی زبانی، ناخودآگاه و بدون اختیار تند تند داستان دو مسافر را باز نویسی می کردم. از منزوی شعر می گذاشتم و عاشقانه های بی مخاطب خانم سایه از درونم می جوشید و روی صفحه سفید وبلاگ می چکید. نه اینکه کلمه ای از کلمه هایم ادا و بازی باشد ها! نه! همه اش از عمق وجودم می جوشید و بر می آمد. خون در قلبم بیشتر از همیشه جاری شده بود و هوا در ریه هایم بیش از همیشه بود. نورون هایم بیشتر از همیشه پیام های الکتریکی را می بردند و می آورند. من چاره ای جز بیدار ماندن و اجازه دادن به آن جریان الکتریکی شیرین برای جاری شدن زیر تک تک رگ هایم نداشتم. و چه خوب شد ... خوب شد دردم دوا شد، خوب شد! دل به عشقت مبتلا شد، خوب شد!


  • ۰۰/۱۰/۲۱
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">