پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

دو خروس جنگی.

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۸ ب.ظ

دو سه هفته پیش، وقتی دیگر ساعت کاری کتابخانه مرکزی دانشگاه تمام شده بود و ما کوله به پشت از چهارراه مسجد دانشگاه به سمت در فنی راه افتادیم، ناگاه به سرمان زد که بازی کنیم. به پیشنهاد آقای همسایه و استقبال بی سابقه من، انتخاب ما «خروس جنگی» بود. باید دست ها را در هم قفل کنید، یک پا را هم بالا نگه دارید و بعد با ضربات به طرف مقابل، کاری کنید که او تعادلش را از دست بدهد و پایی که بالا نگه داشته را روی زمین بگذارد. ایده خوبی بود. ساعت ۸ شب، در دانشگاه رو به روی دانشکده حقوق و علوم سیاسی کیف هایمان را روی نیمکت قرار دادیم و دست ها را در هم قفل کردیم. بازی شروع شد. حقیقتا در مقابل ضربات آقای همسایه مغلوب بودم و تمام قوای من برای نصف قوای ایشان هم کافی نبود. برای بُرد مصمم تر شدم. دست هایم را محکم تر دورم حلقه کردم و سعی کردم با تمام زورم تعادل آقای همسایه را بر هم بزنم. نمیدانم چه شد، در کسری از ثانیه - که خودم متوجه نشدم - دیدم که با آرنج و سر روی زمین افتاده‌ام. با سوزشی شدید در آرنجم و درد و سرگیجه ای توی سرم. چند لحظه حقیقتا نفهمیدم چه شد و بعد صدای آقای همسایه را می شنیدم که نگران صدایم می کردند و حالم را می‌پرسیدند. بعد از گذشت چند دقیقه که سرگیجه ام برطرف شد، نشستم. آرنجم به طرز بدی زخم شده بود و خونی بود. لباسم هم همینطور. ولی کلیپس موهایم از ضربه به سرم جلوگیری کرده بود. آن دقایق جلوی دانشکده روی نیمکت، صرف اصرار خودم برای رفتن و اصرار آقای همسایه برای ماندن شد.

الان زخم روی آرنجم کم کم ریخته و در حال ترمیم است، سرم شکر خدا سالم است و از آن روز تنها چیزی که بر جا مانده خاطره بامزه ای ست از خروس جنگی بازی کردن دو دیوانه رو به روی دانشکده حقوق. این خاطره را اینجا ننوشته بودم و باید ثبت اش می‌کردم.

  • ۰۰/۰۹/۲۸
  • سایه

نظرات (۵)

حالا چرا خروس جنگی؟

 

حد شما لیله بود یا نهایتاَ بالا بلندی  :)

پاسخ:
ان شاء الله به درجه ای برسیم که برای آدم ها حد تعیین نکنیم.

اولا که واقعا ممنون که موجبات خنده و شادی شبانه‌ی آدم رو فراهم می‌کنی، با عرض معذرت البته. :))))

دوما که آیا دانشگاه‌تون حراست نداره؟ :)))))) حالا درسته که خروس جنگی بازی کردن خانم سایه و آقای همسایه هیچ محلی از ایراد نداره ولی حراست که این حرف‌ها سرش نمی‌شه. :)

یه سوما هم داشت که از نظر من نوعی تعریف و تمجید بود ولی وقتی نوشتم دیدم از ظاهرش می‌شه چیزای دیگه برداشت کرد فلذا بی‌خیال اون. :دی

پاسخ:
نه بابا :) خودم که صحنه ش رو تصور میکنم خندم میگیره :)
دانشگاه ما کلا خیلی است آنجلسه :) حراست که فقط جلوی دره، کسی هم کاری به کار کسی نداره :] برای خودمم عجیب و جالبه :))
ما که از سوما ها هم استقبال میکنیم ولی خب هرجور صلاحه :)

:))

چی بگم :)))

پاسخ:
:)))

سلام

خیلی خیلی ببخشید.

تصور نمی کردم جدی برداشت کنید.

باز هم عذرخواهی میکنم.

پاسخ:
سلام
بزرگوارید خواهش می‌کنم

تصویری از دو دیوانه ی تهران و حومه 

پاسخ:
:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">