جوجه ای در تلاش برای شکستن تخم.
وقتی چیزی برای از دست دادن ندارم بی باک می شوم. گستاخ و جسور. می زنم به دل دشمن، می دوم در دشت و بیابان، کوله به پشت کل دنیا را می گردم، سرخوشانه به هر کس و هر چیز که پیش بیاید می خندم و حقیقتا چیزی برایم مطرح نیست. ولی وقتی چیزی را به دست آورده باشم ناگهان ترس برم می دارد که نکند از دستش بدهم؟ نکند اتفاقی بیفتد؟ و می شوم سایه ای محتاط و حساس. به جای زدن به دل دشمن، پشت سنگر پناه می گیرم. به جای دویدن در دشت و بیابان، آهسته و قدم به قدم راه های آسفالت را طی می کنم. به جای کوله به پشت کل دنیا را گشتن، هزار تا چمدان بر میدارم و ده دفعه بلیط هواپیمایم را چک می کنم. نگران هر نگاه و هر لبخند و نیشخند آدم ها می شوم و دیگر همه چیز مطرح می شود! من فقط سعی می کنم آرام آرام از دایره امنم بیرون بیایم و تجربه کنم. و البته این تصمیم بدون تو امکان پذیر نبود.
- ۰۰/۰۹/۲۲
صوفی ما که ز وِرد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد...