پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

انگاری داره میشه!

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۰، ۰۵:۲۶ ب.ظ
روز های پنج شش ماه قبل، مصادف بود با اضطرابی که تازه در حال تجربه آن بودم. از پست های اردیبهشت و خرداد و تیر کاملا مشهود است. آن روز ها می‌نوشتم: «ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه!» و زیر لب استغفار می‌گفتم، «یا خیر حبیب و محبوب» میگفتم، آن حس و آن دلهره‌ی دوست داشتن، دست من نبود. انگار آن سدّی که برای چشمه‌ی جوشان محبت و احساساتم گذاشته بودم کمی ترک خورده بود و من، ترسیده و لرزان جاری شدن آرام آرام عواطف را احساس می‌کردم. تلاش می کردم آن حجم آب رها و جاری را به سرمنشاء باز گردانم ولی آب رفته کی به جوی باز گشته بود که برای من دومینش باشد؟
روز های اردیبهشت و خرداد و تیر پر بود از تپش های قلب ممنوعه که خودم را هزاران بار بابتشان دشنام دادم. همان تپش های قلبی که بخاطرشان توی صحن انقلاب رو به روی گنبد اشک ریختم و از امام رضا خواستم سودای هر کس و هر چه قسمت من نیست را از سرم بیندازند. راهی از من به او نبود. اگر با منطق دنیا و دو دو تا چهارتایی عقل حساب می کردید، احتمالش صفر که نه، شاید منفی می‌شد!! در دنیای ریاضیات احتمال عددی از صفر تا یک است ولی ماجرا از آن چه فکر می‌کردم و فکر می‌کردید ناممکن تر از صفر جلوه می‌نمود.
روز ها می گذشت و من اسیرتر می شدم، چنان کسی که در باتلاق دست و پا بزند. فایده نداشت، هر کاری می‌کردم تپش های تند اضافی گاه و بیگاه قلبم قطع نمی‌شد که نمی‌شد. سپرده بودم به خدا، گاه نگران آینده و گاه نگران روز های پر اضطراب گذشته، روز های حال را سپری می‌کردم. چاره‌ای نداشتم. من اسیر شده بودم، چنان گنجشکی بی اراده در دام یک صیاد زبردست.
مرداد آمد و پر از شگفتی بود. شهریور، مهر و آبان. هر کدام به نوعی باور پذیر نبودند. عجیب بود و پر از نشانه برای باور به تقدیر. آن روز ها - و البته همین روز ها هم! - اگر مرا رو به روی یک خداناباور می نشاندند و می گفتند با او درباره وجود خدا حرف بزن و مباحثه کن، بی شک داستان خودم را برایش تعریف می کردم و می‌گفتم از هیچ کس جز خدا چنین اتفاقاتی بر نمی آید. هیچ انسانی نمی تواند این چنین توالی اتفاقات را رقم بزند.
روز های پنج شش ماه قبل که مصادف بود با اضطرابی که تازه در حال تجربه آن بودم، همان روز ها که توی وبلاگ پست گذاشتم «ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه!»، حواسم نبود که ادامه شعر این است «هر چی محال می‌شد، با عشق، داره میشه! انگاری داره میشه ... :)»
  • ۰۰/۰۹/۲۱
  • سایه

نظرات (۹)

و حواست هست که من هنوز همونقدر از این پست میفهمم که یه غریبه؟-___-

پاسخ:
آره :) مفصله باید برات تعریف کنم کلا :) جدی این دفعه بیا قرار رو بذاریم :))

سلام :) 

کاش یکم از این نشانه‌ها و اتفاقات واضح‌تر مینوشتی ما هم بخونیم و کیف کنیم :)

پاسخ:
سلام :) چشم ان شاء الله، به مرور و به تدریج، هر وقت چشمه ی نوشتنش جوشید و می شد نوشت حتما :) خودمم دوست دارم بعضی چیز ها رو بنویسم
  • نهالِ کوچک🌱
  • چقدر قشنگ🥺🥺

    پاسخ:
    :))

    اصولا چشمه نوشتن باید همون مرداد اینا میجوشید /: نه الان 

    پاسخ:
    از کجا معلوم نجوشیده؟
  • صابر اکبری خضری
  • عجیبه! ان شا الله همیشه و همه موقعیت ها خیر براتون اتفاق بیفته. من یادم هست مطالب اون موقع تون رو و میشد حدس زد خبرایی هست.

    پاسخ:
    ان شاء الله، بله حقیقتا عجیبه :) بعضی عزیزان دیگه هم که خوندن بعدا گفتن واضح بوده :)

    پس چرا اینجا هیچی نگفتین

    ایح

    دوم خرداد برات کامنت گذاشتم که: غیرممکنی که ممکن بشه خیلی عزیزه... و بهم جواب دادی که: آره ولی اسمش غیرممکنه، پس دیگه اصلا به ممکن شدنش فکر هم نمی کنم.

     

    اما داستان یه جور دیگه نوشته شده بوده انگار. :)))

    پاسخ:
    آفرین به هوش و ذکاوتت :) ولی حقیقتا فکر نمی کنم ممکن بشه :)

    والا این طور که معلومه هیچی دست ما نیست فقط خیال می کنیم کاره ای هستیم.

    پاسخ:
    واقعا و واقعا. اینو هم تو سختی ها فهمیدم، هم تو آسونی ها ...

    ولی یه سری از اون بچه ها به شما می گفتن خانومی😔😔

    (استیکر اون خانمه که با گریه سمت یه گربه دستشو تکون میده :) )

    پاسخ:
    :))))))))))
    کدوم خانومه؟ ندیدم فک کنم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">