اما امشب
پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۴ ق.ظ
اما امشب باید میرفتم بیرون، باید زیر باران توی خیابان قدم میزدم، منِ چای نَخور، یک لیوان چای و یک دونات میگرفتم دستم و مدام لیوان چایم را از این دست به آن دست میدادم تا خنک شود. اما امشب را باید پیاده میرفتم، باید در روضهای جایی شرکت میکردم، باید فرصت چک کردن شبکه های مجازیام را نمیداشتم. امشب باید آن مانتوی گرمم را میپوشیدم و دست هایم را مدام با «هااااا» کردن های مدام کرم میکردم. امشب نباید اینطور میبود و بود. و خب دنیا اکثرا به آن چه ما میخواهیم کاری ندارد.
- ۰۰/۰۷/۱۵
واقعا شب دلانگیزی بود برای همهی کارایی که گفتی...
ولی نشد که بشه :(