پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

اما امشب ‌

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۴ ق.ظ

اما امشب باید می‌رفتم بیرون، باید زیر باران توی خیابان قدم می‌زدم، منِ چای نَخور، یک لیوان چای و یک دونات می‌گرفتم دستم و مدام لیوان چایم را از این دست به آن دست می‌دادم تا خنک شود. اما امشب را باید پیاده می‌رفتم، باید در روضه‌ای جایی شرکت می‌کردم، باید فرصت چک کردن شبکه های مجازی‌ام را نمی‌داشتم. امشب باید آن مانتوی گرمم را می‌پوشیدم و دست هایم را مدام با «هااااا» کردن های مدام کرم می‌کردم. امشب نباید اینطور می‌بود و بود. و خب دنیا اکثرا به آن چه ما می‌خواهیم کاری ندارد.

  • ۰۰/۰۷/۱۵
  • سایه

نظرات (۱)

واقعا شب دل‌انگیزی بود برای همه‌ی کارایی که گفتی...

ولی نشد که بشه :(

پاسخ:
دیگه گاهی نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">