چشم های بسته، کتاب های باز.
شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۰۵ ب.ظ
راستش چشمهایم دارد بسته میشود. گذاشتم بخش اسکیزوافکتیو تمام شود بعد گوشی ام را بردارم و پیام ها را چک کنم. البته در این کتابخانه درندشت، وویس مونا را پلی کردم و یادم رفت صدای گوشی ام را کم کنم. پس شد آنچه شد و یکهو بلند توی کتابخانه صدای «سلااام سااایه» پیچید. گند زدم اما فدای سرم.
بله چشم هایم دارد بسته میشود چون ۷ صبح رفته ام کلاس رانندگی. و بعد از اتمامش هم پریدم دانشگاه. یک صداهایی از محوطه میآید و کتابخانه کلا شلوغ تر از روزهای دیگر است. به گمانم برای آیین ورودی ۱۴۰۰ی ها باشد. یاد آیین ورودی خودم افتادم. در ظل آفتاب با نب توی ورزشگاه دانشکده تربیت بدنی نشسته بودیم و بچه های نمیدانم کدام دانشکده برایمان تعزیه اجرا کردند. میتوانست خیلی هیجانانگیز تر از این حرف ها باشد ولی نبود. البته من آن روز خودم برای خودم خاطره سازی کردم و اشتباه سوار اتوبوس والدین شدم :)
حالا اینها خیلی مهم نیست، صبح داشتم فکر میکردم من اگر نخواهم پارک دوبل یاد بگیرم باید چه کسی را ببینم؟ اصلا افسر توی گواهی نامهام قید کند که من به هر کاری مجازم الا پارک دوبل! از نظر من که مشکلی ندارد. در پارکینگ هم با مربی قبلیام مواجه شدم در حالی که داشت سیگار میکشید. «و جعلنا» گویان زیر لب زود زدم بیرون وگرنه احتمالا مرا همانجا خفه میکرد و دار میزد. تقصیر خودش بود. مگر رانندگی، کنکور است که کاغذ و دفتر و دستک بیاورم و هی چیزی یادداشت کنم و بعد هم حفظ کنم؟ هی هم میگفت آن دوگوله (مغز :|) را به کار بینداز! من هم خیلی جرئتمند به ایشان گفتم رانندگی ربطی به دوگوله ندارد :)) باید فقط تکرار و تمرین کنم :)) کمی خورد توی ذوقش ولی خب راست گفتم دیگر!
چشم هایم واقعا دارد بسته میشود چون سه ساعت بیشتر نخوابیده ام. اما باید دوام بیاورم. باید تا ۸ شب اینجا دوام بیاورم. اشکالی ندارد. اما فقط بخاطر تو حاء کوچکم. فقط بخاطر تو. let's get back to business.
- ۰۰/۰۷/۱۰
🤲🤲