۱۵۳۸
آقا پسر رانندهی تیبا در خیابان اصلی خانه ما! اگر میدانستید در ذهن من چه فکر های متفاوت و متعددی از درس و مشق و مدرسه و دانشگاه و غیره و ذلک وجود دارد و همزمان دردی جسمی را هم تحمل میکنم، قطعا کمی بیشتر برای من ِ رانندهی ناشیِ تازهکارِ سوارِ ماشین آموزشگاه، صبر میکردید.
متوجهم که احتمالا شما هم از صبح سر کار بودید و الان خسته و کوفته پشت فرمان نشستهاید که به خانه برگردید. شاید هم در طول روز با ده ها نفر ارباب رجوع سر و کله زدید و اره دادید و تیشه گرفتید. شاید شما ساعت ها در ترافیک نیایش و یادگار و چمران معطل شدهاید. من درک میکنم اما لطفا شما هم درک کنید که این ششمین باریست که من پشت فرمان مینشینم. اگر تیکه ای میندازید، خدای من گواه است که اصلا برایم مهم نیست. لحظهای ناراحت نمیشوم و به خودم نمیگیرم. اصلا همینکه به عنوان یک خانم پشت فرمان نشسته ام از قبل زره ام را پوشیده ام. اما کمی منصف باشید. چند دقیقه صبر برای دختر ۲۱ سالهی پر مشغلهی این روزها راه دوری نمیرود. خدا را چه دیدید، شاید هم من روزی مجبور شدم برای فرزندانِ سوار بر ماشین آموزشگاه شما صبر کنم. دنیا خیلی کوچک است بزرگوار! با احترام.
پ.ن۱: چند روز پیش فکر کردم اگر خانم ج. میتواند رانندگی کند، پس من قطعا و حتما میتوانم این کار را بکنم. میدانم کمی نامردیست و اینطور فکر کردن واقعا درست نیست ولی مطمئنم اگر وصف خانم جیم را برای شما بگویم، شما هم با من موافقت میکنید.
پ.ن۲: رانندگی کار مورد علاقهام نیست و نخواهد بود اما کم کم دارم در آن راه میفتم. کم کم خودم کلاچ/کلاج/کلاژ/آن کوفتی را میگیرم، کم کم خودم سرعت میگیرم، اما قرار نیست خیلی دوستش داشته باشم.
- ۰۰/۰۷/۰۸
واقعا یه عمر با عزت و آبرو زندگی میکنی، میشینی پشت فرمون یه چیزایی میشنوی که به عمرت نشنیده بودی. هعی!
بعد من تا یه زمانی فکر میکردم اوه الان برام بوق زدن یا چیزی گفتن، حتما اشتباه کردم و باید درستش کنم. کم کم متوجه شدم اصلا قاعده نداره، خیلی وقتا فقط حوصله ندارن همین!