پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

حکایت کوتاهی از اربعین.

دوشنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۱ ق.ظ
سه‌شنبه ۱۶ مهر ماه ۱۳۹۸ پیام کانال کاروان را گذاشته بودم جلویم و دانه به دانه وسایل را چک می‌کردم. پاسپورت، کارت ملی، پول نقد، لباس‌هایم، شارژر. چهارشنبه حرکت می‌کردیم. دیدار رهبری افتاده بود صبح همان روز و ساعت ۱-۲ ظهر هم کاروان حرکت میکرد. استرس داشتم که به موقع نرسم. با اینکه محل دیدار به دانشگاه خیلی نزدیک بود - نزدیک یک یا دو خیابان، ولی باز هم کمی نگران بودم. البته با مسئول کاروان هماهنگ کرده بودم. ظاهراً از آقایان هم به دیدار می‌آمدند و اگر جا می‌ماندم، تنها نبودم!
همه چیز به بهترین نحو ممکن هماهنگ شد و چهارشنبه زرشک پلو مرغ دیدار را خورده، [که واقعا هم خیلی خوشمزه بود! جوری که باورتان نمی‌شود!] راهی دانشگاه شدم. از همان لحظه ای که پایم را وارد مسجد دانشگاه گذاشتم تا زمان برگشت که اتوبوس ساعت ۱-۲ شب رسید تهران و ما را جلوی در ۱۶ آذر پیاده کرد، چنان طعم شیرینی در خاطرم مانده که بعید است طعم شیرین دیگری به پایش برسد.
طریق نجف به کربلا سراسر نور بود. منی که آن زمان بعد از ۲۰۰ متر پیاده رفتن جانم در می‌آمد، لحظه ای در آن طریق احساس خستگی نکردم. به خدا که نکردم. فقط روز اول از گرما اذیت شدم. (گرمایی که مانندش را کمتر جایی دیده ام و خب قطعا هر چه از دوست رسد نیکوست خواه گرمای آدم کش باشد خواه سرمای استخوان سوز) وگرنه کل مسیر زیبایی بود و زیبایی.
آن سفر با اینکه زیارتی بود اما خیلی به من خوش گذشت. پدر و مادرم بخاطر مشغله کاری نمی‌توانستند مرا همراهی کنند و خب طبیعتاً اجازه هم نمی‌دادند با هر کاروانی راهی شوم. اما من اردیبهشت انگار با خود اباعبدالله طی کرده بودم که اجازه دهند بروم. در سخت ترین روز ها خواسته بودم و می‌دانستم دلم در تهران می‌میرد و می‌پوسد. مدام سایت دانشگاه شریف و بهشتی و فلان و بیسار را چک می‌کردم. حتی ما وان دانشگاه علوم پزشکی خودمان را هم می‌خواستم ثبت نام کنم [با اینکه از غیرعلوم پزشکی ثبت نامی نداشتند]. تا اینکه آن سال دانشگاه - برای اولین بار در یکی دو سال اخیر تا جایی که می‌دانم- تصمیم گرفت کاروان دانشجویی داشته باشد. آمدن سپیدار در روز های آخر جور شد و تقدیر قدم های مرا از نجف تا کربلا شمرد تا به جلوی ضریح رسیدیم.
چقدر دلتنگم و امسال روز های اول محرم که به هیئت سر کوچه رفته بودم، چه قول ها و قرار ها و خواسته ها و وعده ها بین من و صاحب آن مسیر رد و بدل شد ... امیدوارم سال بعد این موقع ایران نباشم و کفش هایم باز دانه به دانه در خنکای شب و کوله به پشت و چای آویشن در دست، طریق نجف تا کربلا را طی کنند ...
  • ۰۰/۰۶/۲۹
  • سایه

نظرات (۲)

 

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

هم میهن ارجمند! درود فراوان!

 با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن

"وب بر شاخسار سخن "

هر ماه دو یادداشت ملی میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.

خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.

 

آدرس ها:

 

http://payam-ghanoun.ir/

http://payam-chanoun.blogfa.com/

 

[گل]

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

 

پاسخ:
چند وقته دیر به دیر می‌آی بزرگوار، نمیگی نگران میشیم

انشالله قسمت تون شه دوباره :)))

 

هم میهن اینجا

هم میهن اونجا

هم میهن همه جا

فقط کافیه دستتو دراز کنی ؛)))

پاسخ:
ان شاء الله برای شما هم :)

بلاگ را هم‌میهن است که زنده نگه داشته است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">