پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

انحلال

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۰ ق.ظ

گاهی دلم می‌خواهد مطالب بعضی کتاب ها و مقاله ها و کلاس ها و جزوه هایم را یکجا ببلعم! حس می‌کنم صبر ندارم برای اینکه دقیقه به دقیقه کلمات را وارد ذهنم کنم. واقعا دلم می‌خواهد فشرده شان کنم مثل یک قرص فرتی بدهم بالا. هم از شدت علاقه و هم از شدت کم حوصلگی.

یک موقعیت دیگر هم شبیه این برایم پیش آمده. وقتی کسی را خیلی دوست داشته باشم، دوست دارم در او حل شوم. مثل این روح ها که می‌توانند از روحی دیگر رد شوند، من هم دوست دارم روحم را با روح طرف مقابلم پیوند بزنم. انگار روح دو نفرمان را بریزم در یک لیوان و محکم هم بزنم. طرف مقابل نخواهد هم مهم نیست، مجبور است. می‌فهمید؟ مجبور! البته این مورد فقط در مورد خانواده‌ام پیش آمده. شاید هم این قسمت هم مورد قبلی ملموس نباشد ولی سعی کردم بهترین حالتی که می‌شد توضیح دهم و حسم را توصیف کنم. کاری بود که از دستم بر می‌آمد!

  • ۰۰/۰۶/۱۸
  • سایه

نظرات (۱)

شِیک روح!

پاسخ:
احسنت :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">