روزمرگی.
1. برای اینکه از سایهتان - من متعلق به همه شمام - بی خبر نباشید، باید بگویم کلاس امروزم بد نبود. در واقع خوب بود ولی حقیقتا سخت بود که بخواهم فکر کنم الان باید کلاچ/کلاژ/کلاج یا همان کوفتی را کی بگیرم و کی نصفه نگه دارم و کی بعد دو ثانیه ول کنم و کی بعد 5 ثانیه :) یک تحلیل روانشناختی هم از خود توانایی رانندگی و دیدگاهم به کسانی که رانندگیشان خوب است ارائه کردم که الان صلاح نیست بگویم :) خلاصه برای بار اول نشستن پشت ماشین خوب بودم. و از همین تریبون از همه کسانی که جلویشان داشتم با سرعت 20 تا میرفتم و مجبور بودند ناشی گریهایم را تحمل کنند عذرخواهی میکنم ولی پشیمان نیستم.
2. فردا باید بروم دوز دوم واکسنم را بزنم. البته زمان اصلیای که آموزش پرورش داده بود سه شنبه بود و سه شنبه معلم های متیو هم تند تند از زدن دوز دومشان استوری میگذاشتند. ولی من فهمیدم لازم نیست بروم آنجا و سه ساعت در صف بایستم و میتوانم از طریق سامانه خودم مثل خانوم ها زمانی را رزرو کرده و بروم و بیایم و معطل نشوم. مسخره ی پدرشایُم انگار.
3. اولین کارگاه دوران روانشناس بودنم را ثبت نام کردم :) پولش را هم خودم دادم. کامل کامل. از فردا ساعت 7 صبح شروع میشود و منی که دو روز است میخواهم ساعت 8 بروم دانشگاه ولی خواب میمانم نمیدانم چطور قرار است تا ساعت 1 دوام بیاورم. ولی خب غصه نمیخورم، به جایش موز میخورم.
4. گفته بودم با چشم هایم خوب تا نمیکنم؟ دوباره قطره لازم شدم. البته قطره ی خاصی نیست، ولی باید چشم هایم را شست و شو بدهم و به راستی چقدر شرمندهی چشم هایم هستم. جداً میگویم.
5. امروز یک چیزی دیدم - که هنوز برای کسی تعریفش نکردم - ولی بعد دیدنش با خودم گفتم: "وقتی از نزدیکی روحی حرف میزنیم، دقیقا از چه حرف میزنیم!" باز هم صلاح نیست الان تعریفش کنم ولی بعد ها خواهم نوشت. پس دو تا طلبتان. یکی دیدگاهم راجع به رانندگی و یکی اتفاق امروز.
- ۰۰/۰۶/۱۸
مسخره پدرشایم 😂