محض رضای دخترو، خودمو تو گل می پلکونم
چند روز پیش که در جوار طبیعت بودیم و یک شب و روز را آنجا گذراندیم، عاطفه مدام دستم را میگرفت و نمیگذاشت که لباس هایم خاکی شود و حتی نمیگذاشت نزدیک حیوانات بروم. من هم با استدلال "همه از خاکیم و به خاک باز میگردیم" نه تنها حرفش را گوش ندادم، بلکه خودم را در خاک غلتانیدم و گربه ها را در آغوش گرفتم و اسب ها را نوازش کردم. حتی به اسب سیاه بزرگی که باردار بود مادر شدنش را تبریک گفتم و کمی با او صحبت کردم. خلاصه "سیِ دُخت هاجَرو خودمو تو گِل پوکوندم" و اطرافیانم را با نظریه ی "اجداد ما همه غارنشینانی بودند که لباسشان برگ درخت بود و غذایشان شکار! پس ما در ذات خود به طبیعت گرایش داریم و فطرتا در خاک و خل غلتیده ایم پس خودتان را لوس نکنید" مورد عنایت قرار دادم. فرصت نشد وگرنه حتما سری به گوسفند ها و بز ها هم میزدم. ان شاء الله آخر همین هفته دوباره خدمتشان میرسم.
پ.ن: هنوز هم با سوسک رابطه خوبی ندارم.
- ۰۰/۰۶/۱۷
منم از این لوس بازیا خوشم نمیاد ولی آخه بغل کردن گربه؟؟!!