پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

نه ولی کاش مال من بود :))

دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۱۲ ب.ظ

دیشب خواب دیدم از یک نفر - که متوجه نشدم که بود - در تلگرام پیامی دریافت کردم مبنی بر اینکه فردا ساعت 5 برایم یک نامه می‌فرستد. از وقتی بلند شده ام منتظرم ساعت 5 برسد ببینم نامه ام از طرف کیست و چه محتوایی دارد. خلاصه نشسته بودم به در نگاه می‌کردم، پنجره هم آه می‌کشید و می‌گفت بیخیال! نامه کجا بود این وقت عصر؟ داشتم بیخیال می‌شدم که حقیقتا زنگ در را زدند. با ذوق جواب دادم که ببینم چه کسی‌ست. دیدم یک آقای ناشناس است! چه از این بهتر! آیفون را جواب دادم و گفتم:"بله؟" منتظر بودم که بگوید خانم سایه بیایید جلوی در نامه تان را تحویل بگیرید ولی با این جمله مواجه شدم:" این پراید سفیده که جلوی در پارک شده برای شماست؟" :))

  • ۰۰/۰۶/۱۵
  • سایه

نظرات (۴)

من انتظار این پایان تلخ رو نداشتم :,)

پاسخ:
زندگی همیشه اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره ...

ولی باز می شه این در. صبح می شه این شب.

پاسخ:
فقط کاش پشت در موز باشه :")

موز که هست. حتی انبه هم هست.

پاسخ:
گور بابای نامه. محبوبم دیگه نیا.

نمی دونم باگ سایت چیه که دو ساعته نمی تونم جواب نظرت رو بدم. پس اینجا می نویسم: من و تو فقط تو بروکلین تفاهم داریم. تمام.

 

پاسخ:
+ خورشت کرفسسسس و انبه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">