وصله؟
جمعه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ق.ظ
آمده ایم فرودگاه دنبال دایی. از پشت شیشه که منتظر بودیم، آدم ها دانه دانه میآمدند و با ذوق برای عزیز این طرف شیشه ایستادهشان، دست تکان میدادند. راستش با لذت نگاه میکردم و حس میکردم خیلی لحظه با شکوهی ست. لحظهی وصل انسان به انسانی دیگر. زیبا بود. آنقدر که میتوانستم اشک بریزم. نمیدانم آن لحظه و آن جرقه ای که بین آدم ها میدیدم شاید قابل وصف توسط کلمات هم نباشد ...
پ.ن: هنوز هم منتظریم!
- ۰۰/۰۶/۱۲
ترسم چو باز گردی ..