پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

شرحی مختصر

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۳۴ ب.ظ

امروز دوباره آن کبوتر توی کهف را دیدم. حالش را پرسیدم. با آن چشم های عسلیِ خالصش نگاهم کرد و گفت: «تو همونی هستی که میذاری تو ظل آفتاب بیای اینجا که از گرما تلف شی؟ همون دیوونه ای که با کبوترا حرف می‌زنه؟»

خندیدم و گفتم آره! سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و پرواز کرد. رفت و من ماندم و نوشته ای که رو به رویم بود و آفتاب تندی که می تابید.

  • ۰۰/۰۵/۲۰
  • سایه

نظرات (۲)

  • صابر اکبری خضری
  • شما قدرت تکلم با پرندگان رو از حضرت سلیمان ارث بردید یا به هر حال «دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند»؟!

    پاسخ:
    وجود آدمیزاد در اون ساعت ها اونجا به قدری عجیبه که پرندگان به اذن خدا به سخن در میان که بگن حداقل روز های بعدی بعدازظهر برم.
    اما خب «آری! اگر بسیار اگر کم فرق هم دارند البته»

    قسمت شگفتش اون جاست که تشخیص دادی همون کبوتره :) 

    پاسخ:
    #چشم‌هایش! :)))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">