پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1. این پست نورا را ببینید. این ماجرا همیشه در زندگی من چالش بوده. برای چه باید بجنگم؟ چه چیز را باید رها کنم؟ الان تقریبا می دانم. برای هر چیزی که بعدا نگویم "کاش"! برای هر حقی که عقل و دلم می‌گویند پایش بایستم! "کاش گفتن" خیلی خطرناک است.

2. به کل فراموش کرده بودم که فردا باید بروم واکسن بزنم. عکاس استخدام نکردم که بیاید از واکسن زدنم عکس بگیرد. حالا چه کار کنیم؟ یک وقت زشت نباشد؟

3. فکر کنم قبلا هم نوشته بودم اما امشب دوباره این ماجرا برایم یادآوری شد که من نمی توانم بعضی جزئیات را در مورد خاطرات و آدم های در آن خاطره فراموش کنم. مثلا خانم آکوآ سال سوم دبیرستان یک‌بار گفت که طرح خاصی از تی‌شرت هست که دوست دارد داشته باشد. هنوز هم من وقتی دارم تی‌شرت های یک مغازه را نگاه می کنم یاد این حرفش میفتم و منتظرم بالاخره آن طرح را ببینم و برایش بخرم :) برای من فراموش کردن خیلی سخت است. من خیلی نمی توانم خود آن خاطره را فراموش کنم؛ من فقط می توانم از بار هیجانی خاطرات بکاهم. دقیقا همان کاری که بالاخره پارسال خانم صاد کمکم کرد به خووووبی انجام دهم. وگرنه قید فراموشی را که کلا بزنید :)) من می توانم بگویم رنگ جوراب شخصی که 13 اردیبهشت 98 دیدم چه رنگی بود. من می توانم رنگ صورتی روسری کسی که تیر ماه 98 ملاقات کردم را به خوبی بخاطر بیاورم. حس می کنم باید روی پیشانی ام بنویسم "خطر فراموش نشدن! احتیاط کنید!"

4. حالا چون شما که اینجا قدم رنجه می کنید و نوشته های من را می خوانید، خیلی چیز مفیدی دست گیرتان نمی‌شود، در مورد شماره 3 و خاطرات و اینها می خواهم یک نکته ی آموزشی بگویم :)) وقتی یک خاطره از سالهای دور و در اثر یک رویداد در ذهن ما ثبت می‌شود، در واقع این ثبت شدن در دو محل در مغز رخ می‌دهد. یکی در بخش هیپوکامپ که محتوای خاطره است و شرح و جریان واقعه از آن بازیابی می‌شود و دیگری در آمیگدال - که آن را به "بادامه" ترجمه کرده اند، جانم فردای زبان فارسی - که یک ناحیه زیرقشری ست و درواقع حافظه ضمنی است. عموما احساسات از آمیگدال سریع تر بازیابی می‌شوند. و این همان عاملی ست که با قرار گرفتن در یک موقعیت، هیجان آن برای ما تکرار می‌شود. مثلا ممکن است شما با شنیدن بوی عطری مضطرب شوید. خودتان به خاطر نمی‌آورید آن عطر چه کسی بوده و متعجب می‌شوید اصلا چرا قلب‌تان باید تند تند بزند؟ ولی آمیگدال شما هیجان ناشی از استشمام آن بوی عطر را به خاطر می‌آورد. انصافا زیبا نیست؟

5. این زمینه برای من یادگار اربعین است ...

  • ۰۰/۰۵/۲۰
  • سایه

نظرات (۳)

دیشب یاد اربعین افتادم :) یاد اون روزی که نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم من قرار بود برم چای بیارم همه‌ش ریخت :) 

پاسخ:
منم یاد لیمو و سیب میفتم همه ش :)))

من خودم یادم نبود :)

پاسخ:
تیشرت سفید با طرح NY ‌‌‌ :)))

بیا حافظه مون رو ترکیب کنیم، من میونم قابلیت فراموشی بهت بدم، تو قابلیت از یاد نبرن!

پاسخ:
خیلی اذیت میشیا، من واقعا پدرم در میاد :)) وگرنه از خدامه عوض بدل کنیم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">