انفعال ۲
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۰ ق.ظ
امشب دانه دانه ی صفحه ها را از آخر به اول ورق زدم. صفحه به صفحه رفتم عقب و همینطور حیران تر شدم! زمان از دست من لیز خورده بود، لغزیده بود، راه خودش را رفته بود و من فقط منفعلانه با آن همراه شده بودم! به مدت زیادی که از تصور خودم خارج بود. به راستی که نمی توانم اختیاری برای خودم متصور شوم. خدای من! تو شاهدی که تقریبا هیچ چیز دست من نبود!
پ.ن۱: انقدر امروز در کار هایم و روز های گذشته غرق شده بودم که به کل یادم رفته بود فردا ساعت ۹ کلاس روان دارم و هیچ طرح درسی آماده نکرده ام! زیبا نیست؟ :)
پ.ن۲: قبل تر ها یک پست با عنوان انفعال نوشته بودم. فلذا این شده انفعال شماره ۲.
پ.ن۳: بابت این متن نامفهوم عذر خواهم. ولی ناف مرا ظاهراً با وبلاگ نویسی بریده اند و چاره ای از نوشتن نیست :}
- ۰۰/۰۵/۱۹
به قول حافظ
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی