۴و۵ را سانسورچی، سانسور کرد.
۱. روز قبلش که با سپیدار صحبت می کردم گفتم دعا کن! فردا خیلی روز شلوغی ست و کلی در بدو بدو ام! دیروز وسط انتخاب رشته ی یکی از بچه ها، زنگ زد گفت بیا جلوی در مدرسه یک بسته باید تحویل بگیری. با تعجب رفتم جلوی در و دیدم خودش با دو تا شیک بستنی از توچال ایستاده! ذوق کردم، زیاد، خیلی زیاد. اگر سپیدار - رفیق دیوانه ام - نبود، چطور دیروز تا ساعت ۷:۳۰ شب در مدرسه دوام می آوردم؟
۲. دیروز یکی از استاد های مان نیم ساعت دیر کرد و تمام برنامه ام را بهم ریخت. جلوی در که به استقبالش رفتم با جدیت گفتم ما ساعت ۱۰ منتظرتون بودیم آقای ک! بنده خدا عذرخواهی کرد و چیزی نگفت. بعدا به محیا گفته بود :«اون خانومه از دست من عصبانی شده!» :) خب دیر نیایید بزرگوار! من که با ۴-۵ تا استاد دیگر هماهنگ کردم باید دقیقا با این نیم ساعت تاخیر چه کار می کردم؟
۳. متاسفانه چشم های من همه چیز را لو می دهند. همیشه همینطور بوده. دهن لق های لوس.
- ۰۰/۰۵/۱۴
تاحالا شیک اورئو ی توچال رو خوردی؟
مزه بهشت میده🥺