پست اضطراری.
این پست حاوی مطالبی ست که انرژی منفی دارد. لطفا به راحتی از کنارش بگذرید.
امشب بغض واقعا گلویم را گرفته بود و رها نمی کرد. کی ترکید؟ وقتی مامان و پدر با سی تی اسکن ریه در دست ساعت 10 شب برگشتند خانه. ریه مامان درگیر شده بود. مامان واکسن زده بود! از ما دو هفته کامل پرستاری کرده بود، سر کار نرفته بود و تمام پروژه هایش مانده بود و حالا ریه اش درگیر شده! بعد گذشت یک ماه از بیماری ما، حالا مامان مریض شده بود. این واکسن ها دکان و دستک است. آمپول هایی که باید بزند که ویروس در ریه پیشروی نکند هر کدام 800 تومان است. مهم نیست فدای سرش. ولی این گردش مالی عجیب شرکت های دارویی نمی تواند الکی باشد … من واقعا امشب حس کردم تاب آوری ام صفر شده. نه فقط بخاطر مامان، بخاطر خیلی چیز ها. بخاطر این باری که روی قلبم حمل می کنم و مدام می خواهم بگذارمش زمین ولی نمی توانم. من نمی توانم احساسم را کنترل کنم. نمی توانم به او درس منطق بدهم. من "از تو فرار می کنم، باز تویی مقابلم …" چقدر ناتوانم، خدایا چقدر این انسان هایی که آفریدی ناتوانند …
بخاطر غذاهایی که باید بپزم و بلد نیستم! بخاطر خانه ای که باید مرتب کنم و به درس خواندن نمی رسم. بخاطر برنامه درسی ای که از آن عقبم، خلاصه روانپزشکی کاپلانی که نمی فهمم (با اینکه مشاورم گفت نفهمیدنم طبیعی ست و متنش سنگین است)، بخاطر هفته ی بعدی که برنامه ام مشخص نیست … امشب با راهنمایی تلفنی مامان از بیمارستان، قرمه سبزی درست کردم. خوشمزه شد. ولی نه به خوشمزگی خورشت های خودش. نمی دانم بقیه دوست داشتند یا نه. کسی چیزی نگفت و همین هم بر بغضم افزود. بله هورمون ها و شرایط زندگی همه چیز قاطی شده که امشب بخواهم این قدر لوس و ننر باشم و به نوشتن پناه بیاورم. و با اینکه نمی خواهم انرژی منفی بدهم، اما اسم اینجا "پناه" است … امیدوارم صاحب این عید، امیرالمومنین، گره از کار همه ی شیعیانشان باز کنند …
- ۰۰/۰۵/۰۶
ان شاالله به زودی در سلامت کامل باشن، در حرم امام رضا ع دعاگو خواهیم بود.