پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

پست اضطراری.

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۹ ب.ظ

این پست حاوی مطالبی ست که انرژی منفی دارد. لطفا به راحتی از کنارش بگذرید.

امشب بغض واقعا گلویم را گرفته بود و رها نمی کرد. کی ترکید؟ وقتی مامان و پدر با سی تی اسکن ریه در دست ساعت 10 شب برگشتند خانه. ریه مامان درگیر شده بود. مامان واکسن زده بود! از ما دو هفته کامل پرستاری کرده بود، سر کار نرفته بود و تمام پروژه هایش مانده بود و حالا ریه اش درگیر شده! بعد گذشت یک ماه از بیماری ما، حالا مامان مریض شده بود. این واکسن ها دکان و دستک است. آمپول هایی که باید بزند که ویروس در ریه پیشروی نکند هر کدام 800 تومان است. مهم نیست فدای سرش. ولی این گردش مالی عجیب شرکت های دارویی نمی تواند الکی باشد … من واقعا امشب حس کردم تاب آوری ام صفر شده. نه فقط بخاطر مامان، بخاطر خیلی چیز ها. بخاطر این باری که روی قلبم حمل می کنم و مدام می خواهم بگذارمش زمین ولی نمی توانم. من نمی توانم احساسم را کنترل کنم. نمی توانم به او درس منطق بدهم. من "از تو فرار می کنم، باز تویی مقابلم …" چقدر ناتوانم، خدایا چقدر این انسان هایی که آفریدی ناتوانند …

بخاطر غذاهایی که باید بپزم و بلد نیستم! بخاطر خانه ای که باید مرتب کنم و به درس خواندن نمی رسم. بخاطر برنامه درسی ای که از آن عقبم، خلاصه روانپزشکی کاپلانی که نمی فهمم (با اینکه مشاورم گفت نفهمیدنم طبیعی ست و متنش سنگین است)، بخاطر هفته ی بعدی که برنامه ام مشخص نیست … امشب با راهنمایی تلفنی مامان از بیمارستان، قرمه سبزی درست کردم. خوشمزه شد. ولی نه به خوشمزگی خورشت های خودش. نمی دانم بقیه دوست داشتند یا نه. کسی چیزی نگفت و همین هم بر بغضم افزود. بله هورمون ها و شرایط زندگی همه چیز قاطی شده که امشب بخواهم این قدر لوس و ننر باشم و به نوشتن پناه بیاورم. و با اینکه نمی خواهم انرژی منفی بدهم، اما اسم اینجا "پناه" است … امیدوارم صاحب این عید، امیرالمومنین، گره از کار همه ی شیعیانشان باز کنند …

  • ۰۰/۰۵/۰۶
  • سایه

نظرات (۴)

  • صابر اکبری خضری
  • ان شاالله به زودی در سلامت کامل باشن، در حرم امام رضا ع دعاگو خواهیم بود.

    پاسخ:
    ان شاء الله عزیزان شما هم.
    ممنون از لطفتون.

    هر چه زودتر خوب میشن ان‌شاالله.

    منم شرایط مشابه داشتم، پرستاری و درسا... تمرین جمع کردن زندگیه :) البته من درسارو رها کردم تقریبا و موفق نشدم تو این تمرین! 

    پاسخ:
    ان شاء الله
    واقعا سخته من تازه میفهمم :,)

    وااااای الان حال مامانت چطوره سایه

    کلی دعا میکنم براشون

    و خاک بر سر هر واکسنی

    بابای منم سینوفارم زده بود ولی کرونا گرفت باز. البته ریه‌ش درگیر نشد ولی قشنگ از پا افتاده بود.

    مادر رو ببوس هر وقت اومدن خونه و تا اون موقع یک سایه‌ی قوی مشتی بمون. غذای اسونم خواستی بگو بفرستم برات دستورا رو

    از این غذاها که درشو میبندی میری به کارت میرسی.

    پاسخ:
    آخ ممنونتم که *_____*
    راستی حال عمه چطوره؟ بهترن؟
    واقعا به درد نمیخوره سینوفارم! 
    لعنت به این مدیریت غلط ...

    اره خدا رو شکر عمه‌م بهتره ممنون.

    بوس

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">