پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1376

چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۴۸ ب.ظ

اول فکر می کردم هیچ متولد 76ای نمیشناسم که بخواهم در موردش بنویسم. بعد یادم آمد که یک نفر هست. نفیسه!

نفیسه از فارغ التحصیلان مدرسه ی ماست. رتبه ی کنکورش 12 شد و از آن مدل آدم هایی بود که خیلی درس می خواند. خیلی. خیلی. خیلی. نمی دانم چطور اما انگار هدف و غایتی در درس خواندن می دید که هیچ چیز او را خسته نمی کرد! رتبه های سنجش و گزینه دویش تک رقمی و زیر 20 بود. اما چه چیزی نفیسه را از بقیه متمایز می کرد؟ متاهل بودنش! کِی متاهل شده بود؟ سال سوم دبیرستان! چطور؟ بدون اینکه یک نفر - حتی یک نفر - خبر داشته باشد! خانم آل در این مسائل خیلی تیز است. خیلیییی! یعنی کافیست ببیند کمی برآشفته ای یا ذهنت درگیر است، زود همه چیز را از نگاهت می خواند حتی اگر بخواهی خودت را سرحال نشان بدهی یا بگویی نه! چیزی نیست! خانم آل شاخک هایش در مورد ازدواج خیلی فعال است و حتی اگر کسی در شرف ازدواج باشد زود می فهمد.

خانم آل هم حتی در مورد نفیسه چیزی نفهمیده بود! بعد از کنکور نفیسه با یک جعبه شیرینی آمد مدرسه و خبر داد که متاهل شده. ولی از دو سال پیش :) همه خیلی تعجب کردند. اولا که این ماجرا بر خلاف قوانین مدرسه ما ست و دوما شما فرض کنید بخواهید در عین اینکه نامزد هستید، درس بخوانید و کنکور بدهید و به احدی هم چیزی نگویید و بعد هم رتبه ی خوبی بیاورید! واقعا جای تعجب هم دارد. بعدا شنیدم همسرش او را به حوزه ی آزمون ها می رسانده و روز کنکور هم همراهی اش کرده است. کنکور شوخی نیست، وقت با ارزشت را می گیرد باید از 7:30 صبح درست را شروع کنی و 10-11 شب تمام! هر چه فکر می کنم می بینم وقتی برای گذراندن با همسرش اصلا داشته؟ مخصوصا نفیسه ای که آنقدر درس خوان بود که از برنامه اش عقب نمی ماند! نمی دانم چه چیزی او را به سمت جلو و درس خواندن هل می داد! هنوز هم نمی فهمم! نفیسه در دانشگاه خودمان ارشدش را بدون کنکور قبول شد و الان هم دانشجوست و باردار است. تعجب نمی کنم اگر با وجود بچه، رتبه 1 کنکور دکترا شود و نمره ی 20 در پایان نامه اش بگیرد!

  • ۰۰/۰۵/۰۶
  • سایه

نظرات (۵)

خیلی از حرفامو یادم نمیاد دیگه،اغلبشم دو نقطه + پرانتزای زیاد بودن :دی

اما حالا حس می کنم می تونم نفس بکشم ._.

پاسخ:
زودتر می گفتی =) چه خوشحالم که کامنت گذاشتی.
خودت چطوری :)

ببین شوهرشم خیلی آقا و خوبه آخه

قطعا اگر همراهی شوهرش نبود نمیشد اینطوری بی دردسر و دغدغه کنکور بده و موفق باشه!

پاسخ:
آره واقعا یه همپا و پایه می خواد! اینم هست

ممنون :) شما چطوری؟ :)

عید هم مبارک =)💚

 

[ راستی فکر کنم منم به همین اندازه تعجب کردم با خوندن پست😶چون تو این مدرسه ها خییییلی حساس ان...بعد فکر کردم اگه یه روز در مورد دوستای خودم اینو بفهمم چی :| ]

پاسخ:
خدارو شکر
عید توام مبارک

کلا پشت صحنه این مدرسه ها با جلوی صحنه خیلی فرق داره :) منم فکر نمی کردم تا خودم وارد پشت صحنه شدم! البته همه ش هم بدنیست.

موضوع رو به این سمت منحرف می کنم که آره،خودمم یه روز میرم تو پشت صحنه ش،و می بینم.فایتینگ و این دست حرفا🚶‍♀️🚶‍♀️

پاسخ:
اگه دوست داشته باشی میری :)) البته یه چیزی بگمااا
من خودم یه مدرسه معلمم
یه مدرسه مشاور
توی اونی که معلمم مثه خانوما میرم درسمو میدم میام
توی اون یکی درگیر حواشی پشت صحنه خیلی میشم. مجبورم که بشم
کلا دبیر بودن بهتره :)

خب لااقل از دور فکر می کنم جالبه پشت صحنه رو دیدن!با خبر شدن و تو تصورات قشنگ نموندن.اما درگیرش شدن رو نمی دونم.احتمالا تا دو سال هر روز استامینوفن بخورم.

سال سوم دیگه وجود ندارم :)))))

پاسخ:
آره =)
کلا الان من که سال چهارم محسوب میشم سِر شدم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">