پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1366

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۲ ق.ظ

دیشب بعد از مدت ها خواب بدی دیدم. آخرین صحنه ای که بخاطر دارم این است که کنار مادر و فرزندی بودم که نمیشناختم. آنها مرا نمی دیدند یا توجهی نمی کردند و من در تمام مدت کنار ایستاده بودم و نگاه می کردم. پسر خانواده انگشتش عفونت کرده بود و سیاه شده بود. و چون هیچ امکانی برای درمان انگشتش نداشت و نمی توانست به بیمارستان مراجعه کند [نمی دانم چرا]، تصمیم گرفت خودش انگشتش را قطع کند. بشکند، جدا کند، ببرد. وحشتناک بود. در خوابم من تا اینجا فقط نظاره گر بودم ولی وقتی دیدم در حال قطع انگشت است ترسیدم، دست هایم را روی گوش هایم گذاشتم و دویدم. اما هر چقدر گوش هایم را فشار می دادم هنوز صدای شکستن استخوان و فریاد های آن پسر که سنش هم کم نبود، در گوشم می پیچید. کم نمی شد. دویدم از در خانه رفتم بیرون. تاریک بود. شب بود. و ترس بر من هجوم آورد. نمی دانم بعدش چه شد چون ساعتم زنگ خورد که برای نماز بیدار شوم. پریدم. خوشحال از اینکه آن اضطراب را در خواب گذاشته ام و به آغوش واقعیت باز گشته ام.

لحظه ای که چشم هایم را باز کردم و فهمیدم که خواب بوده، چند ثانیه ای سقف اتاق را نگاه کردم و بعد انگار چیزی درونم گفت میدانم خواب بد پر اضطرابی دیده ای، ولی باید یک نکته ی بی ربط و بی مناسبت را الان که بیداری به سایه ی درونت گوش زد کنم: «حواست هست خیلی در مورد او بی منطق فکر میکنی؟» کمی فکر کردم و جوابش را دادم: میدانم. بی منطق ترین فکر های دنیا این چند روز از ذهنم گذشته اند. گفت بیخیالش شو! در سکوت کماکان به سقف خیره بودم. بعد چند دقیقه گفتم: باشه! تسلیم شدم و آرام برخاستم تا به نماز برسم. خط پایان فکر هایم در مورد او فرا رسیده بود، و صبح دیگری شروع شده بود.

  • ۰۰/۰۵/۰۴
  • سایه

نظرات (۳)

من فقط با خوندنش تن و بدنم لرژید وای به دیدنش 😯😯

پاسخ:
آره واقعا هم پر از ترس بود ...
  • صابر اکبری خضری
  • معمولا خواب ها بیشتر از این که اتفاق وحشتناکی بیفته توی خود خواب، حس ترس و منفی داره، ادم خود حس رو حس می کنه یعنی ولی این از اونایی بود که حتی تو واقعیت هم خدایی ترسناکه!

    پاسخ:
    بله واقعا هم با اینکه صحنه خشونت آمیزی ندیدم توی خواب، اما وحشتناک بود ...

    چه خواب سمی ای!!! خداروشکر که کم خواب بد میبینی.

    من واقعا قریب به هر شب خوابای عجیب غریب میبینم که پر از داستان و ماجران و من عمیقا در جریان و درگیرشونم، هیچکسم تو بیداری نمیشناسم، تو خواب کاملا میسناسم! بیدار میشم بعضا فقط یه حس یا صحنه هایی ازش یادمه اما له و لوردم

    پاسخ:
    اون حسی که میدونی یه چیزی هست که باید به یاد بیاری ولی نمیاری خیلی بده -____- خواب بد خیلی‌ش هم ناشی از افکار آشفته و اضطرابه
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">