پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1-5

شنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۶ ق.ظ

1. برادرم قدرت عجیبی در متقاعد کردن آدم ها دارد. می بینی با یک مسئله مخالف صد در صدی و بعد از 2 ساعت صحبت با او موافق شدی بدون اینکه خودت بفهمی! امشب چند باری وسط صحبتمان که بحث بالا گرفت و داشت بیخ پیدا می کرد گفتم متیو من دوستت دارم و تا آخر دنیا دوستت خواهم داشت ولی این حرف ها را قبول ندارم و با این موضوع هم مخالفم! این حرف هایم از ته دل بود. ولی بعد حدود 3 ساعت صحبت واقعا نظرم داشت تغییر می کرد ولی چون می دانستم از همان شست و شو های مغزی همیشگی اش است با احتیاط گفتم به حرف هایت فکر خواهم کرد :))

2. خودم می فهمم درست نیست، خودم می فهمم نباید اینطور باشم، ولی نمی شود. نمی شود. نمی توانم. خدایا شرمنده ام. به یک پاکسازی و داروی شفا دهنده روح احتیاج دارم، کسی مارک خوب سراغ دارد؟ که برای خانواده خودش هم از همان برده باشد؟

3. "سکوت می کنم و عشق در دلم جاری ست … که این شگفت ترین نوع خویشتن داری ست!" [چه غلط ها]

4. "تمام روز ، اگر بی تفاوتم اما … شبم قرین شکنجه، دچار بیداری است … "

5. ولی اگر آقای منزوی اجازه می دهند ما این یک شبمان دچار بیداری نباشد که فردا ساعت 7:30 باید بیدار باشیم و 10 برویم مدرسه. پس با اجازه آقای منزوی، کی پاپر های بلاگ، طراح لباس های آبی المپیک، عیسی کلانتری و همه ی وابستگان سببی و نسبی ما برویم بخوابیم. شب بخیر. امیدوارم شب، شما بزرگواران را در خود نبلعد.

  • ۰۰/۰۵/۰۲
  • سایه

نظرات (۲)

1- چه خفننن

4 چقدر خوب بود:)

پاسخ:
خفن که والا رو مخه :)
دیگه متخصص منزوی بگه خوب بود ینی بوده :)

ما مریدی بیش نیستیم بابا:))) 

پاسخ:
چوب کاری می فرمایید :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">