1300
از نظر روحی احتیاج دارم با چادر سرمه ای با گلهای سفید از خانه مان بزنم بیرون و دو کوچه پایین تر جلوی تلفن عمومی زرد رنگ بایستم، سکه هایم را از کیف کوچکم بیرون بیاورم، شماره پادگان را از روی کاغذ مچاله شده روی دکمه های خنک و فلزی تلفن فشار دهم و سراغ محبوبم را بگیرم.
از لحاظ روحی احتیاج دارم استانبولی پلو و سالاد شیرازی ای که خودم پخته ام را توی یک پارچه قرمز خال خالی بقچه پیچ کنم و روی نیمکت پارک لاله منتظر شوم تا محبوبم از مرخصی یک روزه ی سربازی اش سر برسد.
ولی اینجا با حال نامساعد جسمی دراز کشیده ام و نه جان درس خواندن و نه توان خوابیدن دارم. فردا استاد میخواهد به عنوان امتحان یک پروفایل mmpi یا mcmi بدهد که تحلیل کنیم و من اندازه ی یک دانشجوی آبیاری گیاهان دریایی هم الان چیزی نمی دانم و مغزم نمی کشد.
اینجا دراز کشیده ام و این موسیقی خود به خود دارد پلی می شود و من هم همراهش زمزمه می کنم که شب، جدا چرا می کشد مرا؟ تو نشسته ای کجای ماجرا؟ هوم؟
- ۰۰/۰۴/۱۲