پیش از اینها که نمی فهمیدم.
شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۱ ق.ظ
خیلی دوست داشتم قید تمام کلیشه ها و آداب را می زدم، جلویت را می گرفتم و به همه چیز اعتراف می کردم. من قبلاً نمی فهمیدم «خواستن» یعنی چه. «دوست داشتن» چه میفهمیدم! من همانی بودم که یکبار نوشته بود:« یکی رو دوست دارید، تهش که چی؟ رابطه فیزیکی؟ حرفای محبت آمیز؟ خب بعدش؟». نمی فهمیدم! ترس وجودم را احاطه کرده بود و نمی گذاشت ادراک درستی داشته باشم. حال که در نیمه شبی از شب های تیر ماه با اوضاع جسمانی نه چندان خوب و کلی درس تلنبار شده برای امتحان فردا می نویسم، می فهمم! دیر است ولی اشکالی ندارد ...
*این حرف ها، واقعیتِ صرف نیست و تلفیقی از خیال و واقعیت است. حتی شاید گاهی تماما متشکل از خیال باشد.
- ۰۰/۰۴/۱۲
دیر نبود. دیر نیست.