پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

پیش از این‌ها که نمی فهمیدم.

شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۱ ق.ظ
خیلی دوست داشتم قید تمام کلیشه ها و آداب را می زدم، جلویت را می گرفتم و به همه چیز اعتراف می کردم. من قبلاً نمی فهمیدم «خواستن» یعنی چه. «دوست داشتن» چه می‌فهمیدم! من همانی بودم که یکبار نوشته بود:« یکی رو دوست دارید، تهش که چی؟ رابطه فیزیکی؟ حرفای محبت آمیز؟ خب بعدش؟». نمی فهمیدم! ترس وجودم را احاطه کرده بود و نمی گذاشت ادراک درستی داشته باشم. حال که در نیمه شبی از شب های تیر ماه با اوضاع جسمانی نه چندان خوب و کلی درس تلنبار شده برای امتحان فردا می نویسم، می فهمم! دیر است ولی اشکالی ندارد ...
*این حرف ها، واقعیتِ صرف نیست و تلفیقی از خیال و واقعیت است. حتی شاید گاهی تماما متشکل از خیال باشد.
  • ۰۰/۰۴/۱۲
  • سایه

نظرات (۱)

  • صابر اکبری خضری
  • دیر نبود. دیر نیست.

    پاسخ:
    الحمدلله واقعا :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">