عشق اول و آخرم.
در بیوی اینستاگرام و حتی همین وبلاگ نوشته ام: «از عشاق ریاضیات، زبان و بستنی توت فرنگی» ولی خب یک سوال فنی پیش می آید که من رشته دبیرستانم انسانی بوده و رشته دانشگاهم هم با ریاضیات مرتبط نیست! بعد چطور از عششششاق ریاضی محسوب می شوم؟ سوال خیلی خوبی ست و میخواهم به آن پاسخ دهم. اولا که رشته ی دبیرستانم را با داستان و سر دو راهی ماندن و مخالفت خانواده انتخاب کردم. فلذا آن را ملاک نگیرید. واقعیت این است که من گاهی که حالم خوب نیست، مسئله ریاضی حل می کنم. ریاضی واقعا روحم را تازه می کند. یادم است هفته ی اول مرداد 98 که از شدت حال بد تقریبا رو به موت بودم، یکی از دوستانم یک مسئله ریاضی فرستاد گفت که برادرش باید این مسئله را تحویل معلم بدهد و کسی در خانه بلدش نیست. من آن شب اشک هایم را پاک کردم و خیلی جدی نشستم سر مسئله ای که فرستاده بود. در مدت حل مسئله نه تنها اشکی نمی ریختم، بلکه فکر و ذهنم آزاد از هر فکر آزاردهنده ای بود. سال پیش دانشگاهی دبیر ریاضی ام گفته بود که هر کس سه گزینه دو پشت سر هم ریاضی اش را صد بزند، یک هدیه از جانب من دارد. من آن سه گزینه دو را صد زدم و خانم ن. عزیز برایم یک لیوان و زیر لیوانی خرید. آن لیوان حالا در کمد لیوان های معلم ها در آشپزخانه مدرسه است. هر وقت که می روم مدرسه توی آن لیوان برای خودم چای میریزم. یکبار دیگر هم وقتی ترم 4-5 بودم، داشتم یک مسئله دنباله هندسی حل می کردم که متیو آمد توی اتاق. پرسید چه کار می کنم؟ گفتم ریاضی حل می کنم! جامه درید و پر هایش ریخت و گفت ریاضی چه ربطی به رشته ات دارد؟ به جای اینکار ها کمی تفریح کن! فیلم ببین! در جوابش گفتم که تفریح من گاهی ریاضی ست! از آن موقع این جمله ام را هر از چند وقتی یادآوری می کند و دستم میندازد.
با اینکه رشته ی من هیچ ربطی به ریاضیات ندارد ولی من هر وقت یک مسئله میگذارند جلویم بی اغراق حظ می کنم! وقتی بچه های مدرسه ازم سوال ریاضی می پرسند خوشحال می شوم. حتی از برادرم - که رشته اش ریاضی ست - قول گرفته ام که اگر کلاس های مدرسه اش آنلاین بود بگذارد من هم سر کلاس ها بنشینم! این چنین است که من، جزو عشاق ریاضیات، زبان و بستنی توت فرنگی محسوب می شوم.
- ۰۰/۰۴/۰۷
حالا من ریاضی رو دوست ندارم ولی از همون دبیرستان که رفتم انسانی، از بس همهی درس ها حفظی بودن، واقعا دلم برای ریاضی و کار کشیدن از بخش حل مسئله ی ذهنم تنگ میشد! و وقتی میرسیدم به فرجه ی امتحان ریاضی خیلی خوشحال میشدم!
همین الآن هم یه وقتا آرزو میکنم کاش چهارتا درس محاسباتی هم داشتیم وسط این همه روانشناسی و فلسفه...!