پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۲۷۶

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۱۰ ب.ظ

امروز صبح رسیدیم تهران. ساعت ۷ بعدازظهر امتحان یک درس عمومی را دارم که خب کلا در مرام ما زود شروع کردن برای امتحان نیست. من امتحان نهایی های سوم دبیرستانم را ۱۰ شب شروع می کردم و خیلی هم از این کارم راضی بودم. فلذا یک جزوه ۵۰ صفحه ای که عزیز دل ماست، همان ساعت ۵-۵:۳۰ آرام آرام به سمتش می رویم.

یکهو ساعت ۹ صبح دیدم استاد یک درس عمومی دیگر در گروه گفت خانم سایه امروز آخرین روز امتحان پایان ترم است. ساعت ۴ با وبکم روشن امتحان شفاهی دارید! و من حتی نمی‌دانستم منبع چیست! میخواستم برم اعتراض که چرا زودتر نگفتید و اینها، فهمیدم سر کلاس گفته و من نبودم :) خلاصه در عین کم خوابی نشستم کتاب ۷۹۰ صفحه ای منبع را از طاقچه دانلود کردم - ۷۹۰ صفحه ی طاقچه، نه کتاب چاپی - و شروع کردم به خواندن. ۳:۵۶ تمام شد. روسری ام را سر کردم که ۳:۵۸ پیام داد و گفت امتحان امروز به روز دیگری موکول می شود.بالاخره اینم شانس مایه و مو مسخره پدرشونُم. [الان توانایی عجیبی در مشهدی حرف زدن دارم. دیروز داشتم به برادرم می گفتم ببین اینجا یک نکته ای وجود دِرِه ... :) ]

بعد ِ ساعت ۴ یک دلشوره عجیبی در دلم افتاد - که ربطی به امتحان نداشت چون اضطراب امتحان خیلی در کار من نیست - که نمی دانم ناشی از چه بود. محبوبم فکر کنم شما یک گندی زده اید و چون روح من به روح شما وصل است، این دلشوره به من منتقل شده. وگرنه دلشوره کجا بود ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر، من که نشسته بودم دوغم را می نوشیدم! خلاصه خواهش می کنم مراعات کنید ۳-۴ روز شلوغی در پیش دارم، اگر بخواهم هی دلشوره شما را هم به دوش بکشم که بدنم نمی کشد! مواظبت کنید.

قربانت، عشق اول و آخرت، تاج سرت، معشوقه الی الابد، سایه.

  • ۰۰/۰۳/۳۱
  • سایه

نظرات (۸)

عاقا محبوبت پررو نمیشه یه روز اینارو بخونه؟ :{

پاسخ:
ایشالا که هیچ وقت نخونه =))
محبوب فقط محبوب تو که گفتی دخترمو پس بفرست بیشعور. :))))

محبوب من کلا محلی از اعراب نداره مگر به واسطه‌ی بچه‌‌هام😂

پاسخ:
کار درستو تو می کنی من فعلا در گمراهی اشکارم :)))
  • صابر اکبری خضری
  • البته باید بگید: پدرشایُم ولی به هر حال تلاشتون ستودنیه!

    پاسخ:
    ان شاء الله که از ما همون "پدرشونُم" رو قبول می کنن.

    سلام :)

    نمیدونم از چی ش ولی لذت بردم :))

    پاسخ:
    سلام علیکم :)
    شرمنده می کنید واقعا چیزی نداشت :) تازه لهجه مشهدیش هم که اشتباه بود :)

    واقعا تمام قد برات دست میزنم که تونستی کتاب منبع امتحانتو تو اون ساعت و تو طاقچه بخونی. تو همیشه مایه افتخار من بودی 

    پاسخ:
    اون استیکره که میگه "مایععع افتخار جامعه ای" :<)

    دلشوره صبحگاهی رو ربط دادی به حاجی. چه تعبیر قشنگی :)

    پاسخ:
    عصرگاهی البته. حاجی گند زده بابا معلوم نیست چیکار کرده :)

    لهجه مشهدی رو اشتباه نگین لطفن :))))

    #مدافع لهجه مشهد

    پاسخ:
    اشتباه نوموگوم :)))

    دِرِن اشتباه مِگِن خال جان :)))) 

    پاسخ:
    باید یه کلاس لهجه مشهدی شرکت کنم :)) خودم می فهمم یه جاش می لنگه =))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">