چه برایمان آورده ای سایه؟
جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۵۱ ق.ظ
اولین سفر تنهایی و مجردی ام، با خانم آکوآ بود. مرداد یا شهریور 98، که حال روحی خوبی نداشتم، دلم هوای مشهد کرد. پر کشید و پرواز کرد و رفت روی گنبد نشست و گفت من نمی دانم! یکجوری جور کن بیا! من هم تلاشم را کردم که به حرف دلم گوش کنم. با خانواده مطرح کردم. [ چنان که امروز متیو داشت می گفت باعث و بانی همه سفر های ما تویی! هر چند وقت یکبار یکهو هوس می کنی می گویی برویم فلان جا؟ و ما هم همراهت می آییم! راست می گفت :)) همین سفر هم همینطوری بود. و سفر های قبلی هم.] بله داشتم می گفتم. با خانواده مطرح کردم ولی نه پدرم آن برهه می توانستند کارشان را رها کنند و نه مادرم. بغ کردم. راهی نبود که یکهو عجیب ترین پیشنهاد ممکن در فضای خانواده مطرح شد: "با دوستات برو!" من جامه دران کل خانه را دویدم و گفتم واقعا؟؟ گفتند بله! من هیچ مشکلی با تنها سفر رفتن نداشتم و ندارم. ولی توقع این حجم از روشنفکری در خانواده مان را چطور؟ اصلا! :)) اجازه بدهید قسمت مطرح کردن با آکوآ و راه افتادن و هواپیما و فلان را اسکیپ کنم. البته احتمالا اولین چیزی که به ذهنتان می رسد این است که مگر به دو دختر تنها اتاق می دهند؟ باید بگویم بله! سال پیشش که با خانواده رفته بودیم یکهو توی لابی هتل همین سوال به ذهنم خطور کرد. رفتم و پرسیدم و فهمیدم که اگر بالای 18 سال باشید چرا که نه :)) آن یک هفته، دو جوجه 19 ساله هزار و خورده ای کیلومتر آن طرف تر از شهرشان چند روزی پی خودشان بودند و واقعا هم سفر خوبی بود! الان که فکر می کنم می بینم کاش بیشتر از آن روز ها می نوشتم. آرشیو مرداد و شهریور 98 من پر از متن های طولانی ای ست که تلاش می کردم ذره ای از اطلاعات شخصی ام را قاطی نوشته هایم نکنم. در نتیجه ثبت مدون و دقیقی از آن روز ها ندارم اما ناحیه آمیگدال مغزم - که مسئول هیجانات و عواطف ناشی از یک اتفاق است - هیجانات و احساسات شیرین و زیبایی را به یادم می آورد. کاش باز هم از این سفر های 2-3 نفره نصیبم شود. این دفعه کیش و شمال و اصفهان و شیراز. امیدوارم!
- ۰۰/۰۳/۲۸
عاخی یادش بخیر :))
بازم میریم ایشالا
فقط بعد این که بدهی قلب طلایی رو با من صاف کردی :}