پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

چه برایمان آورده ای سایه؟

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۵۱ ق.ظ
اولین سفر تنهایی و مجردی ام، با خانم آکوآ بود. مرداد یا شهریور 98، که حال روحی خوبی نداشتم، دلم هوای مشهد کرد. پر کشید و پرواز کرد و رفت روی گنبد نشست و گفت من نمی دانم! یکجوری جور کن بیا! من هم تلاشم را کردم که به حرف دلم گوش کنم. با خانواده مطرح کردم. [ چنان که امروز متیو داشت می گفت باعث و بانی همه سفر های ما تویی! هر چند وقت یکبار یکهو هوس می کنی می گویی برویم فلان جا؟ و ما هم همراهت می آییم! راست می گفت :)) همین سفر هم همینطوری بود. و سفر های قبلی هم.] بله داشتم می گفتم. با خانواده مطرح کردم ولی نه پدرم آن برهه می توانستند کارشان را رها کنند و نه مادرم. بغ کردم. راهی نبود که یکهو عجیب ترین پیشنهاد ممکن در فضای خانواده مطرح شد: "با دوستات برو!" من جامه دران کل خانه را دویدم و گفتم واقعا؟؟ گفتند بله! من هیچ مشکلی با تنها سفر رفتن نداشتم و ندارم. ولی توقع این حجم از روشنفکری در خانواده مان را چطور؟ اصلا! :)) اجازه بدهید قسمت مطرح کردن با آکوآ و راه افتادن و هواپیما و فلان را اسکیپ کنم. البته احتمالا اولین چیزی که به ذهنتان می رسد این است که مگر به دو دختر تنها اتاق می دهند؟ باید بگویم بله! سال پیشش که با خانواده رفته بودیم یکهو توی لابی هتل همین سوال به ذهنم خطور کرد. رفتم و پرسیدم و فهمیدم که اگر بالای 18 سال باشید چرا که نه :)) آن یک هفته، دو جوجه 19 ساله هزار و خورده ای کیلومتر آن طرف تر از شهرشان چند روزی پی خودشان بودند و واقعا هم سفر خوبی بود! الان که فکر می کنم می بینم کاش بیشتر از آن روز ها می نوشتم. آرشیو مرداد و شهریور 98 من پر از متن های طولانی ای ست که تلاش می کردم ذره ای از اطلاعات شخصی ام را قاطی نوشته هایم نکنم. در نتیجه ثبت مدون و دقیقی از آن روز ها ندارم اما ناحیه آمیگدال مغزم - که مسئول هیجانات و عواطف ناشی از یک اتفاق است - هیجانات و احساسات شیرین و زیبایی را به یادم می آورد. کاش باز هم از این سفر های 2-3 نفره نصیبم شود. این دفعه کیش و شمال و اصفهان و شیراز. امیدوارم!
  • ۰۰/۰۳/۲۸
  • سایه

نظرات (۲)

عاخی یادش بخیر :))

بازم میریم ایشالا

فقط بعد این که بدهی قلب طلایی رو با من صاف کردی :}

پاسخ:
ایشالا :))
قلب طلایی؟ برنده؟ صاف؟ چی شده؟ من کجام؟ اینجا کجاست؟ تو کی هستی؟ 

اسکرین شات "ببرم با هم نصف می کنیم" موجوده. عقد عهدی شکل گرفته. شما مسئولیت داری خانم سایه :)

پاسخ:
در هر صورت من تکذیب می کنم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">