شرح کوتاه.
وقتی فاخته می گوید «بعد چند روز آمدم وبلاگ سر بزنم چرا چیزی ننوشتی؟» یا وقتی اسماعیلی جون می گوید «چرا تو کانال پست نمیذاری؟» و من میگویم که ملت تحمل پست زیاد ندارند، عمیقا مشعوف می شوم. حس می کنم خودم هم به اینجا، به نوشتن، به آبی پناه و دیوانه بازی های کانال عادت کردم.
من در راه هستم. در راه مشهد. در راه مقصد غایی محبوبم. این دو سه روز سعی کردم کار هایم را انجام دهم که اضطرابشان را نداشته باشم. این دو سه روز هم دلتنگ بودم. واقعا نمیتوانم اسم دیگری روی حالم بگذارم. «دلتنگ» تعبیر دقیقی ست. حتی گاهی حس میکنم خدا این دلتنگی ها را دقیقا می گذارد زمانی که مثلا داری می روی پیش امام رضا که با حال زار تری پیششان باشی. میدانید چه می گویم؟
حرف بیشتری برای زدن ندارم. اگر بخواهم بگویم می توانم از دلتنگی بگویم ولی خب قصد دارم این بار سکوت کنم. همین.
- ۰۰/۰۳/۲۵
التماس دعای فراااوااان :))