که صبر راه درازی به مرگ پیوسته است ...
يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۴۷ ق.ظ
مادرجانمان اول چیزی که یادمان داده، همین غر نزدن است و صبوری کردن. می فرمایید صبوری کنیم؟ چشم! صبوری می کنیم و به دل می کشیم! همین صبوری ها شب که چراغ را می کُشیم می شود فکر، می شود خیالات، می شود بخار، از دیده روان می شود و تا می آییم به خودمان بحنبیم، می بینیم بالش را برگردانده ایم تا گل های خنک پشتش را هم به آب دیده آبیاری کنیم... زیاده عرضی نیست الا اینکه حلال کنید، بوسه به پیوست است ...
*پری دخت - حامد عسکری
* عنوان از آقای مشیری.
- ۰۰/۰۳/۲۳
خدا منو بابت تکرار مکرراتم در باب این تعجب ها ببخشه. اما کی فکرشو میکرد یه روز ****( که سانسور کنی حال کنی:))).) یه روز برای خاموش کردن چراغ فعل کشتن را به کار بَرَد؟ :)))