پری دخت، ساده ولی زیبا بود.
يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۳ ق.ظ
خیلی وقت بود می خواستم پری دخت را بخوانم. از همان وقتی که دکتر جواهری یک پست راجع بهش پست گذاشت، از آن موقع توی ذهنم مانده بود که خیلی دوست دارم بخوانمش. امروز که سپیدار به عنوان هدیه روز دختر کتاب را بهم داد، چند ساعت بعدش شروع کردم به خواندن. الان با اینکه هنوز تمام نشده و صفحه 90 ام، می خواهم بگویم پتانسیل این را دارم که خودم یک پا "پری دخت" باشم و برای "سیدمحمود" نامه ها بنویسم. نامه هایشان زیبا بود، پر از احساس، پر از زنانگی که در لایه های نفهته ی شخصیتم به مقادیر زیادی ته نشین شده، پر از ادب، پر از "بوسه پیوست نامه است!"، پر از "زیاده عرضی نداریم، الا همان ماجرای مکرر دلتنگی". هر تکه ای را که می خواندم می خواستم بیایم تایپش کنم اینجا پست شود، دیدم اینطوری باید نصف کتاب را بنویسم. فلذا در همین حد نوشتن اکتفا می کنم ولی محبوبم! در حین خواندن این سطور حامد عسکری به ذهنم رسید که "وجودی دارم از مهرت گدازان، وجودم رفت و مهرت همچنان هست ..."
*شمع هم همان شمع خیلی خوشبویی ست که از حنانه گرفتم. گفتم یک عنصر دیگر جز کتاب به عکس اضافه کنم. فوقع ما وقع.
- ۰۰/۰۳/۲۳
«راجه»؟! از شما که این قدر روی «ز/ذ» ها حساس هستید، بعیده :))