پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

و از زیبایی این شعر هر چقدر بگویم کم گفتم.

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۰۱ ق.ظ

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم،

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر،

او از ستاره دم زد و من (اگه گفتی؟ بله!) از تو دم زدم!

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید،

من برق چشم ملتهبت را رقم زدم … (بله … بزرگ علوی یک چیزی می دانست که کتاب "چشمهایش" را نوشت)

هر پست را به نام و به عنوانِ هر که بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم … [ببخشید آقای منزوی ما به جای نامه، در وبلاگمان پست می گذاریم فلذا کلمه "نامه" را به "پست" تغییر دادم]

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم …

*آقای منزوی بزرگوار.

  • ۰۰/۰۳/۱۹
  • سایه

نظرات (۳)

خیلی خوبه این شعر. خیلی خیلی. اولین شعریه که از حسین خان حفظ کردم تو دبیرستان

پاسخ:
کار درستو تو کردی که بردی.
من یادمه دیوان منزوی از دست تو و فرزانه نمیفتاد بعد من میگفتم وا اینا چه فازی دارن میرن زیر بارون شعر می خونن :))

میبینی کارادا؟ :)))) 

ولی من همچنان می گم چه فازیه زیر بارون شعر می خونن :}

پاسخ:
همچنان می فهمم :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">