و از زیبایی این شعر هر چقدر بگویم کم گفتم.
چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۰۱ ق.ظ
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم،
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر،
او از ستاره دم زد و من (اگه گفتی؟ بله!) از تو دم زدم!
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید،
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم … (بله … بزرگ علوی یک چیزی می دانست که کتاب "چشمهایش" را نوشت)
هر پست را به نام و به عنوانِ هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم … [ببخشید آقای منزوی ما به جای نامه، در وبلاگمان پست می گذاریم فلذا کلمه "نامه" را به "پست" تغییر دادم]
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم …
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم …
*آقای منزوی بزرگوار.
- ۰۰/۰۳/۱۹
خیلی خوبه این شعر. خیلی خیلی. اولین شعریه که از حسین خان حفظ کردم تو دبیرستان