پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1234

چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۴۹ ق.ظ

امشب هم دوباره تکرار پریشب بود. امشب مامان برای اولین بار گفت: "قربون اشک های مثل مرواریدت!" و من خندیدم. و خب چون آقای چاووشی خنده ها را هم به مروارید تشبیه می کند، خنده ام هم شکل مروارید شد. در نتیجه مرواریدی بودم که دست و پا درآورده بود. راستش را بخواهید این مود پایینم بخاطر خستگی ست و نه چیز دیگری. خستگی مفرط. خستگی از تکرار، از روند های فرسایشی. شاید هم ego ام کمی ضعیف شده. به هر حال به حالت عادی برگشتم. reset factory شدم یا حداقل امیدوارم که شده باشم. حتی آمدن عاطفه به خانه مان و بازی کردن با متیو هم نتوانست موودم را به حالت نرمال برگرداند. ولی خب مامان کمی برایم حرف زد. گفت که توکل کن. گفت که همه ی این خستگی هایت یک روز جبران می شود. من با اینکه مدام مخالفت می کردم و می گفتم نه جبران نمی شود، هیچ وقت نخواهد شد ... ولی تزریق امید مامان کار خودش را کرد. البته نباید تاثیر فیزیولوژی و هورمون ها را نادیده گرفت. چون در حالت عادی انقدر هم sensitive نیستم. مهم نیست. فعلا که همان آدم سابقم. شماره عنوان را حال می کنید؟ یادتان است هی می گفتید سایه پس این پست 1234 کوووو؟ بفرمایید! این هم از پست 1234م من!

  • ۰۰/۰۳/۱۹
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">