زشت ترین کت شلوار دنیا + روی مخ ترین فرد مذکر تا به حال
شنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۳۴ ب.ظ
اولین بار است که انقدر دارم با جزئیات از یک نفر تعریف می کنم ولی به طرز عجیبی باید بنویسم چون هر چه فکر میکنم می بینم من چرا آن جلسه را ادامه دادم؟ و اعصابم انقدر خورد می شود که راهی جز نوشتن پیدا نمی کنم.
از اعجوبه ی دیشب میتوانم اینطور بگویم که می گفت من از شما هیچ سوالی ندارم چون این سوال و جواب ها فاقد اعتبار است و ممکن است شما دو سه سال دیگر نظرتان عوض شود. گفتم خب اصلا به فرض تغییر کند، بالاخره دو نفر باید با چیزی که الان هستند آشنا بشوند! گفت درست است ولی به هر حال در زندگی عدم تفاهم بین همه هست و ما فقط باید بلد باشیم این مشکلات را حل کنیم و دیگر فرقی نمی کند چه تفاوتی با یکدیگر داشته باشیم! گفتم خب ترجیح نمی دهید با کسی ازدواج کنید که تفاوت کمتر و تفاهم بیشتری با او دارید؟ گفت من می خواهم با کسی ازدواج کنم که خدا بخواهد. منظورش این بود که همین کنار هم قرار گرفتن ما به طور اتفاقی خواست خداوند است. تمام مدت متعجب و منزجر نگاهش کردم. گفتم مگر خدا برای شما تصمیم میگیرد؟ من الان می توانم با یک جواب بله یا نه زندگی ام را عوض کنم! فلسفه بافت و رفت روی مخ.کلا فکر می کرد کشک است. او چوب هوش زیادش را می خورد. بی شوخی می گویم. به نظرم هوش زیادش در ریاضی او را در دسته افراد با نیاز های ویژه قرار داده بود. من آدم های باهوش زیاد دیده ام ولی هوش زیاد این آدم او را از جنبه های دیگر زندگی باز داشته بود. حالا که امروز - موعد جواب - یک نه قاطع گفتم، می فهمد که خدا قرار نیست بخواهد که چنین اتفاقی بیفتد. [البته خدایا رخصت!
- ۰۰/۰۳/۱۵
این دوستمون چیزای دیگه بافته بابا، با فلسفه این کارو نکن:'')