زشت ترین کت شلوار دنیا
[دستبند و ساعتم را در آوردم که روی میزم موقع تایپ تلق تولوق نکنند فلذا آماده ی این پست طولانی باشید.]
این پست را با مقادیری غر شروع می کنم، مهم هم نیست که نخوانید. من فقط باید بنویسم.
1. فکر کنم نزدیک 5-6 بار پرسیدم شما سوالی از من ندارید؟ گفت نه! همه چیز برای من واضح و روشن است و من همه جوره می توانم کنار بیایم! طاقت نیاوردم گفتم شما خیلی عجیب هستید من مثل شما ندیده ام! فکر کرد تعریف کردم، خندید. من تعریف نکرده بودم. آدمی که هیچ نظری درباره هیچ چیزی نداشته باشد ندیده بودم. قبل از اینکه من را ببیند گفته بود بیایید برویم مرکز مشاوره تست بدهیم! مرد مومن مگر مسخره بازی ست ولمان کن تو را به خدا! دست ایشان بود می گفت بیایید همین الان عاقد بیاوریم به عقد یکدیگر در بیاییم، بقیه اش را هم می رویم و با هم می سازیم! زندگی را همچون زندگی تحصیلی اش می دید، پر از مسائل ریاضی برای حل کردن. این نکته ی بدی نبود ولی من این حجم از بی تفاوتی را بر نمی تابیدم! گفتم در مورد اشتغال همسرتان حد و حدودی ندارید؟ گفت نه! هیچ! گفتم واقعا؟ گفت بله! گفتم در مورد حجاب؟ گفت نه شما هر جور راحتید باشید. مانتویی، چادری، فرقی نمی کند فقط طبق همان آیه قران باشد. می خواستم جلسه را تمام کنم ولی گفتم کمی فرصت دهم. دیگر ادامه اش را نمی نویسم ولی همینقدر بگویم که فرصت اضافه هم کار اشتباهی بود.
2. پایشان را که از در گذاشتند بیرون شروع کردم از حرف هایش برای خانواده تعریف کردن. وسط هایش یکهو غر زدم که مثل یک مرد 60 ساله لباس پوشیده بود. کت و شلوار قهوه ای گشاد با راه راه های سفید و پیرهن کرم رنگ. افتضاح بود. یک نفر وسط حرف هایم جمله ای گفت که دیوانه شدم. از درون آتش گرفتم. البته این جمله کمی اغراق داشت ولی خب. بغضم ترکید. گفتم خسته شدم. خیلی. غر زدم دیگر. هر کاری که منافی ایمان و توکل بود. از حد گذشته بود و نمی توانستم کاری بکنم.
3. دعا دعا می کردم اگر خیلی خیر است همکاری ام با مرکز نوآوری ها دانشگاه جور شود وگرنه می شود یک کار بزرگ روی بقیه کار هایم. چون اصلا این وسط حوصله یک کار اضافی نداشتم. حتی پنح شنبه که خبری نشد خوشحال شدم. گفتم پس خیر نبوده. امروز صبح دیدم پیام دادند. حتما خیلی خیر بوده. چه می توانم بگویم جز این؟
4. فردا امتجان میان ترم دوم نظریه ها را دارم. با اینکه عاشق کتابش، کلاسش و استادش هستم ولی الان از حوصله ام خارج است. شاید هم نباشد. باید بنشینم پایش ببینم چه می شود.
5. شده ام مثل دختر فلسطینی ای که عاشق پسری اسرائیلی شده. نه راه پس دارد نه راه پیش. هیچ کار نمی تواند بکند. حتی نمی تواند چیزی ابراز کند. امیدی داشته باشد. نمی تواند ورقِ احساسش را برگرداند. چیست این آدمیزاد.
- ۰۰/۰۳/۱۴
یه حدیث از امام علی هست که میگه غیرت مرد به اندازه پاکدامنیشه
اکثرا صدق میکنه و خیلی مهمه واقعا که نظر داشته باشه درباره این چیزا...
جدا ازینکه کلا باید سوال و نظر داشته باشه.