پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1212

سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۵۹ ب.ظ

1. فردا باید یک سر بروم دانشکده و خوشحالم. بعد از سه سال تازه فهمیده ام مرکز نوآوری های دانشگاه هم توی دانشکده ماست. زیبا نیست؟ دلم تنگ شده. هر چند که دانشکده خالی به هیچ دردی نمی خورد ولی خب برویم دیدار ها را تازه کنیم و یک سلام نظامی به آن ساختمان H مانند بدهیم!

2. مامان دُز دوم واکسنش را زد و به این ترتیب یک تن از 4 تن خانواده ما واکسینه شد. حالا باید بروم یک چیز فلزی به بازویش بچسبانم که نکند توطئه آمریکا و اسرائیل رویش اثر کرده باشد و دستش اشیاء فلزی را به خود جذب کند. اصلا حالا که اینطور شد مرگ بر شاه.

3. حس می کنم هیچ وقت نمی شود. هیچ وقت نخواهد شد. خیلی دوست دارم مفصل تر بگویم، مفصل تر بنویسم ولی نمی خواهم. نوشتنی هم نیست. حتی اگر نوشتنی باشد قطعا خواندنی نیست...

  • ۰۰/۰۳/۱۱
  • سایه

نظرات (۲)

در باب مورد اخر؛ خدا فراتر از احساس های ماعه 

پاسخ:
زیبا بود، ... :)

:)... 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">