1و2و3و4و5.
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۴۷ ق.ظ
1. آن طور که فکر می کردم نبود. یعنی ابتدائا که فکری نمی کردم، بعد هم هر چه احتمال در ذهنم ریختم کمتر 10 درصد بود. ولی خب کلا همه چیز یک طور دیگر بود. نه که بدتر یا بهتر بود، نه، فقط عجیب تر بود. البته خیلی هم مهم نیست. فقط می خواستم مهر تاییدی بزنم بر این فکرم که "معمولا مبتلا به چیزی می شوی که فکرش را نمی کنی"
2. راستش دلم می خواهد اصلا همه چیز را بگذارم کنار بروم یک جایی که آنتن ندارد و همه را رها کنم. اصلا این بار دلم می خواهد با دود به آدم ها پیام بدهم یا نامه بنویسم، اصلا دوست دارم صبح به صبح بروم از سر چشمه آب بیاورم، روی آتش غذا بپزم، چمیدانم از این کار ها. البته الکی گفتم هیچ وقت دلم نمی خواهد صبح به صبح بروم از سر چشمه آب بیاورم، در واقع چیزی که دلم می خواهد فاصله گرفتن و کمی کند تر کردن سرعت زندگی ای ست که پیش می رود. دلم می خواهد مثل رضا صادقی به دنیا بگویم " وایسا دنیا!" البته نمی خواهم پیاده شوم ولی حداقل برای نهار و نماز و دستشویی که باید بایستد! نمی تواند که همینطور پایش را بگذارد روی گاز و برود جلو! رسمش نیست رفیق!
3. من دختر دیوانه ی تهران، کرج، قم و حومه بودم. دیوانگی ام بیشتر از این نمی تواند جایی را پوشش دهد. یعنی با جدیت قاطی می شود و دیگر به زنجان و اصفهان و آن طرف ها که برسیم من فقط یک دختر جدی عاقلم. نکته ای که وجود دارد این است که دیوانه ها باید با هم زندگی کنند.
4. به جز واحد نظریه های رواندرمانی هیچ واحدی در این دانشکده را جدی نگرفته ام. البته الکی گفتم. آمار توصیفی ام را جدی گرفتم (20 هم شدم.جون جون) انگیزش و هیجانم را هم جدی گرفتم. آسیب 1 را هم. ولی خب به هیچ کدام چنان که به نظریه ها دل دادم، دل ندادم. خب مگر آدم چند تا دل دارد؟ 138 واحد است و 1 دل!
5. همه ی این ها را ول کن، دختر! 17 روز دیگر می خواهیم برویم مشهد! همین یک نکته چند تا لایک دااااررررره؟ چند تاااااا؟
- ۰۰/۰۳/۱۰
خیلی لایک اقا خیلی:'' ')
- من به گمونم شعاع دیوانگیم اقلا ایرانو بگیره. هوم؟