پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

مو دارم میام🙋🏻‍♀️

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۲۱ ب.ظ

دلم خیلی مشهد می خواست. هنوز هم می خواهد البته. از هر طرف هم که می روی، جز وحشتت نمی افزاید و یکی از اعضای خانواده امتحان دارد. یکی خرداد، یکی هفته اول تیر، یکی هفته دوم و سوم تیر. این وسط ها 25-26م چند روز خالی پیدا کردم و برنامه اش را چیدیم و بالاخره امروز بلیط هایش را رزرو کردم. از آنجا که "عرفت الله بفسخ العزائم"، هنوز چیزی معلوم نیست. حتی دیشب رفتم اسپانیایی ام را خواندم و day streakم شد ۱۴۹ روز. در دلم گفتم خداروشکر که خدا گذاشت تا ۱۴۹ بروم همه ش فکر می کردم یک روز فراموش میکنم! امروز صبح بیدار شدم دیدم به طرز عجیبی - خیلی عجیبی - تمرین های دیشبم ثبت نشده! خلاصه که پروردگار بار دیگر به من نشان داد که فرمان دست کیست و من این وسط جوجه ای بیش نیستم! خلاصه الان هم رزرو بلیط و هماهنگی جا و فلان اصلا به این معنا نیست که حتما خواهیم رفت. ولی امیدوارم جور بشود. شده ام مثل یک مرغ پرکنده، مدام بال بال می زنم، گاهی بر آشفته می شوم و دلم واقعا می خواهد تنهایی بنشینم رو به روی آن دیوار باب الحجه که لوستر سبز داشت (و فکر کنم الان دیگر لوستر سبز را برداشته اند) و زیارت نامه بخوانم. دلم آرام قدم زدن در صحن ها را می خواهد. دلم لک زده برای شیرموز های توی راه حرم یا بستنی های - مثلا - طلاب. دلم شله با قیمه می خواهد یا پیتزا های لیالی لبنان. [ بالاخره مایُم خدا آفریده، بعد از زیارت مُو فقط خوراکی دوست دارُم] امیدوارم طلبیده شده باشیم. امیدوارم...

  • ۰۰/۰۳/۰۶
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">