پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

بین کار هایی که باید انجام دهم.

دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۵:۵۵ ب.ظ
اینکه اینجا نشسته ام و می نویسم دلیلی بر این نیست که بالاخره رسیده ام خانه و کار هایم تمام شد. نه. هنوز یک حجم زیادی از کار از مدرسه و دانشگاه روی دوشم مانده ولی باید می نوشتم. دیشب خیلی خسته بودم. انقدری که بعد از خوردن سحری خوابم برد و برای نماز هم بیدار نشدم. خواب دیدم. از همان خواب هایی که برای اینکه نتوانی برای نماز بیدار شوی می بینی.  از آن هایی که از اعماق ضمیر ناخودآگاهت می آیند و تو می گویی چه برایمان آورده ای مارکو؟ و او به جای شامپو سیر پرژک، تمام چیز هایی که دوست نداشتی ببینی را تقدیمت می کند.
کم کم صحنه های خوابم دارد محو می شود و من نمی خواهم با نوشتن آن ها را سر جایشان برگردانم. راستش خیلی کار دارم ولی در حال شنیدن یک موسیقی اسپانیایی هستم که حس می کنم اگر خودم شاعر می بودم، شعرش را می سرودم، اگر آهنگساز بودم قطعا آهنگش را می ساختم و اگر خواننده بودم همین یک قطعه را می خواندم. می توانم آن را قطره کنم و روزی هزار عدد در چشمانم بریزم. می توانم جرعه جرعه آن را بچشم. این همه ی چیزی ست که همیشه - هر وقت از تو نوشتم، هر وقت خطابت کردم - سعی کردم به تو بگویم:
Devuélvete pronto a mí, ya no entiendo nada de mí, eres tan vital para mí, Ya no duermo, no pienso, no siento tener claridez ...
  • ۰۰/۰۲/۲۰
  • سایه

نظرات (۱)

جلل جلاله. اهنگی که ساااایه، بخواهد قطره کند و در چشمانش بریزد و اینگونه در مدحش بگوید، از همین حالا روی چشم من جا دارد

پاسخ:
بذار برات میفرستم :)))))))))))))
جل جلاله عالی بود :)))))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">