پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

خانم ما یه چیزی بگیم؟

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۰۲ ق.ظ

هفته ی بعد آخرین هفته ی کلاس های بچه های دهم و یازدهم است. سالی که گذشت اولین سالی نبود که با بچه ها سر و کله می زدم ولی اولین سالی بود که معلم بودم. راستش قصدش را نداشتم که معلم شوم! اصلا! ولی پارسال می خواستم از فرهنگ بروم. می خواستم بروم و پشت سرم را هم نگاه کنم پس دنبال کار گشتم و سرنوشت مرا معلم دهم و یازدهم های انسانی ام قرار داد. با خیال راحت از مشغول بودن سال بعد به تدریس، خیلی جدی به خانم آل پیام دادم و گفتم دیگر اینجا نمی مانم! اما آه جرج! تطمیعم کردند و نگهم داشتند. و من ماندم و فرهنگ و کلاس اقتصاد و روان و ترم 5. البته قبل از هر چیزی می خواستم بخاطر رشته ام فقط کلاس روان بگیرم. حین بستن قرارداد مدیر مدرسه گفت تاریخ جغرافی نمی توانی درس بدهی؟ یا جامعه؟ گفتم اصلا! با تاریخ جغرافی که سر جنگ داشتم ( و کماکان دارم!) معلم جامعه بودن هم اصلا به من نمی نشیند. همین طوری پراندم: "اقتصادمو تو کنکور صد زدم، شاید بتونم اقتصادم بگم ..." خانم مدیر روی هوا قاپید و گفت خوب است! پس اقتصاد و روان را می پیچم ببری!

روز اول کلاس هایشان قرار بود بروم مدرسه - که چه بچه ها بیایند و چه نیایند - حضوری ندریس کنم. نمی دانستم مدرسه دو تا در دارد. صبح ساعت 7:20 زنگ در بزرگ را هر چه می زدم کسی بر نمی داشت. freak out کرده بودم! چند بار به مدرسه زنگ زدم ولی کسی بر نداشت. حس کردم شاید اشتباه فهمیده ام و باید از همان خانه کلاسم را تشکیل می دادم. تا خانه 15 دقیقه راه بود و اوضاع خیلی خیط می شد اگر جلسه ی اول دیر می رفتم سر کلاس. اسنپ گرفتم و به آقای اسنپی زنگ زدم و گفتم: "من خیلی عجله دارم! خیلی زیاد! اگه میشه زود خودتونو برسونید!" آقای اسنپی قبول کرد و قطع کردم. تا قبل از رسیدن ماشین، برای بار آخر به مدرسه زنگ زدم و صدای الوی خانم معاون در گوشم پیچید! برایم توضیح داد که باید از یک در دیگر وارد می شدم و کلاسم در مدرسه تشکیل می شود. اسنپ را لغو کردم و در دلم کلی از آقای راننده عذرخواهی کردم. ولی آقای اسنپی! مرا درک کنید! لطفا!

اولین کلاسم روان بود، با یازدهم ها. یازدهم های امسالم قلق خاصی دارند. به طوری که نصف صحبت جلسه ی دبیران درباره ی میزان حرف گوش نکن بودن یازدهم ها و رو مخ بودنشان است. جلسه ی اول چنین چیزی را نمی دانستم. شمشیر را از رو بسته بودم و شروع کردم با پاور های بسیار زیبا و خلاقانه ام :)) درس 1 روانشناسی را تا نصفه یا یک همچین جایی درس دادم. حالا انقدر مهم نیست تا کجا! نه من یک نویسنده ی روسی قرن 20می ام نه شما خواننده ی کتاب های یک نویسنده روسی قرن 20می. خلاصه بگویم: اولین کلاسم معمولی بود. خیلی معمولی! دهم هم همینطور. ولی دهم ها بچه تر و حرف گوش کن تر بودند. دوباره اشتباه سال اول پشتیبانی ام را تکرار کردم! "خودم نبودن!" حس می کردم باید یکی بشوم در مایه های بیدقی و میرابی که بچه ها از ترس جرئت نکنند جیک بزنند! ولی خب یکی نیست بگوید تو با آن سطح بالا از Agreeableness در نئو، معلم ترسناک شدنت کجا بود؟ تو باید با بچه ها دوست شوی! رمز موفقیت من در کلاس هایم این بود: صمیمت، خنده، شوخی و سر به سر بچه ها گذاشتن! و من نمی دانستم. ولی یاد گرفتم. یاد گرفتم لازم نیست کسی باشم جز خودم!

خودم بودن باعث شد صبح های سه شنبه تا ساعت 7:29 دقیقه بابت زود بیدار شدن تمام دنیا را مورد عنایت قرار دهم ولی 7:30 که می رفتم سر کلاس ورق بر می گشت. خودم بودن باعث شد قلق یازدهم ها دستم بیاید و دهم ها دوستم داشته باشند. (البته قلق یازدهم می خواهید فقط خانم فاخته! ایشان کلا یازدهم ها را رام خودشان کردند :)) الان که یکسال از آن روز ها گذشته، نمی خواهم بگویم خیلی فرق کرده ام، خیلییی با تجربه شده ام و این مو ها را در آسیاب سپید کرده ام، نه! (البته که موی انسان ذاتا سفیده آقای ضیا!) کلی راه دارم برای رفتن ولی می خواهم خدا را بابت اینکه گذاشت طعم معلم بودن را بچشم شکر کنم و بگویم: خدایا! دوباره! دوباره! حالا همه باهم: دوباره!


پی.اس: معاون مدرسه چند وقت پیش زنگ و گفت "خانم سایه سال بعد هم در خدمتتون هستیم دیگه؟" گفتم بله ولی کلاس 7:30 صبح؟ هرگز! هرگز!

  • ۰۰/۰۲/۱۷
  • سایه

نظرات (۴)

دقیقا، بهترین کار دوست بودن با بچه هاست👍🏻

موفق باشید

پاسخ:
سلامت باشید.

اختیار دارید قلقی از خودتونه. جدی سال بعدم میمونی؟ 

پاسخ:
آره. سال بعد دهن خودم را سرویس خواهم کرد :,)

خداقوت:'') 

سلام.

باز خوبه از اون معلمایی نبودین که چندتا مدرسه درس می دادن!

دبیر هندسه ما توی دو یا سه تا مدرسه بودن،تازه یه بچه تو راهی هم داشتن :)

پاسخ:
سلام.
راستش منم اگه شغلم رو به طور ثابت دبیر بودن انتخاب می کردم حتما چند تا مدرسه درس می دادم چون هم وقتش هست هم حقوق یک مدرسه کافی نیست :) ولی خب چون صرفا کار دانشجویی برام محسوب میشه خیلی پی اش رو نگرفتم.
مام معلم روانشناسی مون همین طوری شد :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">