پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

زندگی، پس از زندگی؟

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۵۹ ق.ظ
راستش را بخواهید من فکر نمی کردم زندگی پس از زندگی انقدر طرفدار پیدا کند که آدم ها بخواهند دم افطار بگویند «بزن شبکه چهار الان شروع میشه!» یا مثلا انقدر برای مردم جالب باشد که بخواهند تکه هایش را در اینستا پخش کنند و کلی کامنت هم برایش بگذارند. شاید چون از دید خودم به مسئله نگاه می کردم اینطور فکر می کردم. من این جور برنامه ها را با کمی بدبینی نگاه می کنم، فارغ از عقیده ی دینی ام که در آن شکی ندارم، به قدرت ساخت حافظه هم معتقدم! یعنی گاهی فعل و انفعالاتی در ذهن ما رخ می دهد که چیزی را که تجربه نکرده ایم بخاطر می آوریم! برای من با چنین عقیده ای، پذیرش حرف هایی مثل «یک نور تابنده و روشن» یا «یک تونل» کمی سخت است. ممکن است در عنفوان بیهوشی حافظه مان شروع به ساختن و پرداختن اتفاقات کند، آنوقت ما می مانیم و حافظه ای که نمی دانیم ولی کاذب است! اما همان طور که اصلا نمی توان احتمال ایجاد حافظه کاذب در این آدم ها و خطای ادراکی را رد کرد، معتقدم که ذهن این آدم ها نمی تواند انقدر قوی چنین تجربه ای را تخیل کند!
اگر دقت کرده باشید یک نکته ی خیلی مهم در اکثر این مصاحبه ها وجود دارد و آن هم این است که این آدم ها همه حس خوبی دارند! هیچ کدام آن مسیر را ترسناک توصیف نمی کنند. حتی اگر قبل تر ها از مرگ می ترسیدند، بعد از این تجربه حس خوبی دارند. از رفتن راضی بودند. نمی دانم راست است یا نه، نمی دانم این توصیفشان از نور هایی که می بینند ساخته و پرداخته ذهنشان است یا نه، نمیدانم دقیقا کدام قسمت ها را باید باور کنم و کدام را نه، ولی می توانم اعتراف کنم من هم بعد از دیدن این آدم ها حس خوبی پیدا میکنم.
یکبار یک دانشجوی ارشد روانشناسی - که هنگام زایمان پسرش چنین اتفاقی برایش افتاده بود - در برنامه داشت تعریف می کرد که در جلسه ای طولانی با استادش احتمال وجود چنین تجربه ای را از نظر علمی بررسی کرده و استادش آخر سر به این نتیجه رسیده که او نمی تواند چنین چیزی را تجربه کند و حتما ناشی از عوارض داروی بیهوشی ست. ولی آن خانم گفت که من هنوز هم باور دارم تجربه ی من از جنس توهم نبود. حق بود. حق مطلق!
و خب می دانی عزیز من؟ علم کیلویی چند است؟ علم در بدیهی ترین لایه های خودش مانده، در روانشناسی که عملا چیزی نمی تواند علمی مطلق باشد. من خدایی دارم که علم نمی تواند آن را ببیند، بشنود یا لمس کند. فلذا screw علم! انا لله و انا الیه راجعون! ما از خداییم و به خدا بر می گردیم، و من در این شکی ندارم!
  • ۰۰/۰۲/۱۵
  • سایه

نظرات (۲)

علم را می‌توان رد کرد، احساس رو نمی‌توان، مرگ را نمی‌توان، انا لله و انا الیه راجعون را نمی‌توان؛ اما یک سوال، حرف انسانی که آماده خطا ست و ذهنش با یک قرص(که همین علمی که توی خودش مانده، تکه نمی‌اندازم این را از انتهای وجود قبول دارم) هزاران رفتار متغییر نشان می‌دهد را چطور قبول می‌کنی؟ من خاطرات خودم را هم بعضا نمی‌توانم قبول کنم.

پاسخ:
جواب ساده ست: گاهی باور نمی کنم و گاهی هم «دلی!» بعضی حرف ها انگار به دل می نشیند. من خودم را در دام اثبات های علمی نمی اندازم، بی فایده ست.

احسنت!

آدمی که زیادی درگیر دو دو تا چار تا بشه توی  «زندگی» ش، به نظرم باخته.

من به اکثر این تجربه‌ها اعتماد می‌کنم، همون طور که به حس خوشحالی بعد از خوبی و عذاب وجدان بعد از بدی کردنم، باور دارم. باور دارم که این حس‌ها واقعی و اصیل‌اند و باید در همه انسان‌ها وجود داشته باشند، مگر خودشون پسش بزنند و از بینش ببرند.

پاسخ:
خیلی موافق. گفتی و چه چه زیبا گفتی.
از وجود خدا گرفته تا مسائل دیگه، بخش زیادیش وجدان کردنیه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">