شرح کوتاهی از دوشنبه.
دیروز قبل رفتن به جلسه، رفتیم بازار گل. و ما ادراک ما البازار گل! دو گلدان یاس خریدیم و گذاشتیم در بالکن. فرض کنید شب بوی یاس ها و محبوبه شب در خانه پخش باشد! شما بودید نمی خواستید شاعر شوید؟ البته بنده به جای شاعر فعلا مدیریت کانالی با مطالب بسیار جدی و کاربردی را بر عهده دارم که عطای شاعر شدن را به لقایش بخشیده ام. به هر حال. آنجا که بودیم برای خانم صاد نازنین یک گلدان گرفتم به پاس زحمات و الطاف فراوانش.
و در مورد جلسه، باید بگویم که جلسه ی فوق العاده مفید و خوبی بود. من بودم، خانم صاد، آقای دکتر و یک نفر دیگر. تقریبا تصمیمم به یقین تبدیل شد و خدا را از این بابت شاکرم. بر خلاف دفعه ی پیش که من با هزار جور اضطراب و ترس و نگرانی وارد جلسه شدم، این بار یک سایه ی با تجربه روی صندلی سبز نشسته بود. یک سایه ی آرام، پخته، صبور و در عین حال پر از شوق زندگی. وقتی هم که از مرکز خارج شدم همان بودم، سبک، آسوده و رها، خوشحال از دیدن خانم صاد، مشخص شدن تکلیف و تقریبا درست بودن تمام معدلات ذهنی ام.
- ۰۰/۰۲/۱۴
خوشحال از خوشحالیت ای دوست 3>