خانه ی پدری.
از همان روزی که خانم الف اول هر جلسه یک فضیلت از دریای بی پایان فضائل شما می خواند، فهمیدم جنس دیگری از محبت در دنیا وجود دارد که انگار به یک منبع بی پایان نور وصل است. از جنس دوست داشتن جنس مخالف نیست، از جنس محبت به مادر و پدر نیست، از جنس دوستی ها و رفاقت ها نیست، انگار یک چیز جدید است که نمی توان آتش محبتش را خاموش کرد. انگار گاهی از شدت محبت بخواهی اشک بریزی و گاهی بخواهی تا ته دنیا بخاطر آن محبت شاکر باشی و لبخند بزنی.
از همان روزی که فهمیدم ذکر شما، نگاه کردن به روی شما، نامِ شما را بردن عبادت است، از همان روزی که خانم الف داستان کندن در خیبر را برایمان گفت و من دلم از این شجاعت و ایمان لرزید و از روزی که آقای برقعی خواند :« علی شمشیر را با اشک هایش شست و شو می کرد..»، از همان روزی که رفتیم نجف و من مسیر هتل تا حرم را از کوچه پس کوچه های حرم یاد گرفته بودم، از زمانی که قرآن صورتی ام را از همان کوچه پس کوچه ها خریدم و برای خریدش نیت کردم، از زمانی که «حرم توست خانه ی پدری..» را وجدان کردم؛
از همان روز ها از ته قلبم می خوانم که منت خدای را عز و جل که ما را از محبین و متمسکین به آن مرد روز های سخت قرار داد .. به راستی که چقدر «امیرالمومنین» بودن برازنده ی شماست .. خدا باعث و بانی آن که باعث شد این لقب را به هر کس و ناکسی بگویند، لعنت کند... بار ها و بارها .. اف لک یا دهر ...
- ۰۰/۰۲/۱۴
با سلام و عرض ادب
اینطور که گشتی در وبلاگ شما زدم متوجه شدم که خیلی کم خودتان دست به قلم برده و مطلب تولید می کنید
ان شاء الله اگر بتوانید نوشتن را تمرین کنید و مطلب جدید تولید بفرمایید بهتر است
یا علی