پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

پنج گفتار.

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۳۰ ب.ظ

۱. نخواهم گفت که امروز در صفحه چت من و محیا چه گذشت، ولی برای سال بعد می ترسم. خیلی هم می ترسم. با رفتن محیا، مسئولیت هایی روی دوش من و بقیه بچه های پشتیبان می افتد که وحشتناک است. محیا معتقد است شلوغش می کنم. شاید هم می کنم، نمی دانم.

۲. مامان فردا وقت واکسن دارد. اصلا نمیدانم چه واکسنی برایش می زنند، نپرسیدم هنوز در واقع، امیدوارم درونش تراشه مراشه ای کار نگذاشته باشند که بتوانند مثلا از راه دور کنترلش کنند. البته اگر تراشه ای باشد که میزان درست کردن قورمه سبزی را دو برابر کند و از درست کردن کوکوسبزی ها بکاهد، اشکالی ندارد، حتما خیری در آن است.

۳. این که دوشنبه، به جای ذوق دیدن یک نفر [ که اصلا موضوع ایشان است]، ذوق دیدن خانم صاد را دارم آنرمال و عجیب نیست؟ هست. پس «نه!».

۴. یک پست می‌نویسم، به یک چیزی که چند روز است قلبم را به تپش در آورده اعتراف می کنم و بعد رمزدارش میکنم. شاید اینطوری راحت تر بتوانم از خدا کمک بگیرم.

۵. الحمدلله، الحمدلله، الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین علی علیه السلام...

  • ۰۰/۰۲/۱۱
  • سایه

نظرات (۲)

اگر از آن تراشه ها داشت، بگو یه راهی برای زدن آن به مادر هم پیدا کنم، البته دغدغه ام صرفا همان قرمه سبزی ست و خبری از نگرانی بابت کوکوسبزی نیست

پاسخ:
شما یک هیچ از ما جلوترید بزرگوار پس.

اختیار دارید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">