پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1101

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۲۹ ق.ظ

این لحظه هایی که هوا در حال روشن شدن است و خانه در سکوت مطلق است، یک جوری می شوم. یک جوری که انگار همزمان می خواهم از آرامش و اضطراب بمیرم. انگار در عین لبخند زدن بغضم می گیرد. در عین احساس استقلال فراوان، احساس وابستگی می کنم. در عین حسی نداشتن پر از احساسم. از طرفی دوست دارم زمان متوقف شود تا در نور گلدان های نعنا را ببینم و از طرفی دوست دارم زمان زودتر بگذرد و مرا به روز های بعد تر ببرد. در عین کم‌خوابی ، دوست ندارم بخوابم. نمی دانم. به قول معلم فلسفه سوم دبیرستان، حدود ساعت های ۶-۷ صبح، چِمچِمال ام!

  • ۰۰/۰۲/۰۶
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">