پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

در مورد مدرسه ها، بچه ها و دنیایی که در آن قرار دارم.

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۲۵ ق.ظ

یک.

امروز یکی از بچه های دهم یک ویدیو برایم فرستاد و بدون هیچ مقدمه ای گفت :"خانم لطفا این ویدیو رو باز کنید." ویدیو را باز کردم. برایم عکس های مختلف تبریک تولد را گذاشته بود و یک آهنگ تولدت مبارک هم رویش. اختصاصی! برای من! تشکر کردم و گفتم که تولدم هفته ی بعد است ولی این که به یاد داشته برایم خیلی ارزشمند است. برای من خیلی مناسبتی مثل تولد موضوعیت ندارد اما محبت این بچه چرا. گاهی می گویم دنیای مدرسه و بچه ها پر از سختی و بیگاری کشیدن است ولی شاید بیرزد!

دو.

میدانید بهترین قسمت پشتیبانی کجاست؟ رتبه ی خوب بچه هایم؟ نه! برنامه ی کامل و تمیزشان؟ نه! تنها چیزی که هنوز وقتی بهش بر میخوردم سر ذوق می آیم این است که می بینم بچه ها به من اعتماد می کنند. حرف هایشان را به من می زنند، از ناراحتی شان می گویند، از حس هایی که تجربه می کنند. نه چون چاره ای ندارند! نه چون اگر نگویند برایشان دردسر می شود، فقط چون به من اعتماد دارند و من این لحظات خدا را از ته دلم شکر می کنم. نه که انتظاری داشته باشم، نه که از "نگفتن" شان ناراحت شوم ولی راستش علاقه ام نسبت به بچه هایم با توجه به اعتمادی که به من دارند رتبه بندی می شود نه چیز دیگری!

سه.

می دانم که تعداد زیادی والدین کمال گرا داریم که تعداد زیادتری فرزند کمال گرا را تحویل معلم و پشتیبان و سپس جامعه می دهند. من خودم از شمار همان فرزندانم. البته بهتر است بگویم بودم. اما باید اعتراف کنم که یک فرد با کمال گرایی مرضی واقعا سطح زیادی از احساس شکست و اضطراب را تجربه می کند. امسال اولین بار است که چنین بچه ای می بینم و خب طبیعتا وقتی والد محترم با من در جهت بهبود حال این بچه همراه نیست، من کاری نمی توانم بکنم! وقتی از زیر زبانش می کشم و میگوید دارد روزی 3 ساعت می خوابد که بتواند برنامه اش را تمام کند چون "عقب است!" ، دلم می خواهم کله ی خودم و خودش را باهم بکوبم به دیوار! یک فرد با کمال گرایی مرضی خودش را، اطرافیانش را، معلمانش و پشتیبانش را نهایتا نابود می کند.

چهار.

فهمیدم حضوری پشتیبان خیلی بهتری هستم! مجازی خسته ام می کند. این همه واتسپی و تلفنی نمی کشم. دلم چک کردن برنامه ی کاغذی می خواهد، حتی اگر به قیمت پول رفت و آمدم باشد.

پنج.

so … before you go … was there something I could've said to make your heart beat better?

  • ۰۰/۰۱/۳۰
  • سایه

نظرات (۲)

کی بود اون دهمیه؟ :))) 

پاسخ:
پارمیدا :}}}

حدسم درس بودددد

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">