آقای هم-سایه
سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۰۰ ق.ظ
اما جدای از شوخی، من کسی را می خواهم که بتوانم تا ته دنیا با او بروم. کسی که بتوان با او inside joke داشت. آدمی که بتواند گاهی دیوانه شود. اینها را که می گویم فکر نکنید از پس فانتزی های یک دختر - تا دو هفته دیگر - ۲۱ ساله برآمده! نه بنده کوهی از تجربه ام و می توانم از خاطرات خواستگاری هایم کتاب بنویسم. البته اغراق کردم ولی خب شما حساب کنید n عدد آدم آمده اند و روبروی من روی مبل آبی نشسته اند و از خودشان گفتند. بالاخره من هم مویی در این داستان ها سپید کرده ام.
مثلا یک بزرگواری تشریف آوردند منزل ما. بعد فرمودند که از تفریحاتشان این است که تعطیلات پای صحبت پدربزرگ و مادربزرگ شان بنشینند، کمی نصیحت بشوند و در آن نصایح عمیق شوند. از دیگر تفریحات ایشان تا جایی که حافظه ام یاری کند می توانم به طبیعت گردی و کوهنوردی ۵ صبح اشاره کنم. ایشان بسیار آدم محترمی بودند، قبول. ولی من کمی دیوانه تر از این حرف هایم! این آدم به درد من نمیخورد و متقابلاً من هم! این آدم احتمالا هیچ وقت با من به تماشای اپیزودی از بروکلین نمی نشست! احتمالا هیچ وقت با من خدا را برای خواب های صبح روز تعطیل شکر نمی کرد. دنیای او با من یکی نبود و من نهایتا تا سر کوچه می توانستم با ایشان بروم، نه تا ته دنیا!
بله. عرض می کردم. کسی که بتوان با او تا ته دنیا رفت، بتوان با او نشست و املت خورد، بتوان با او یک دور بروکلین را ریواچ کرد، با او فیفا بازی کرد و باخت، با او تصمیم های مهم زندگی را گرفت و راه سعادت را رفت. همینطوری کشکی کشکی که نمی شود بزرگواران. نمی شود.
- ۰۰/۰۱/۲۴
خدا حقیقتا صبر جمیل عطا کنه بهمون. -_-