مثل ورد هرماینی: Obliviate!
من آدم ثبت کردنم. جزو ویژگی های شخصیتی من این است. اتفاقات را با کلمات یا تصاویر ثبت می کنم و طبیعتا می توانید تصور کنید که پاک کردنشان از ذهنم چقدر سخت است. من جزئی ترین دیتیل ها را برای بعضی تجربه ها بخاطر دارم. اینکه چه پوشیده بودم، کجا نشسته بودم، چه خوردم، مارک شکلاتی که بهم تعارف کردند چه بود. و خب این یادآوری ها تداعی تمام حس هایی ست که آن موقع داشتم. شاید چیزی که من را تا مدت ها اذیت می کرد همین بود. همه چیز تازه بود، همه چیز را بخاطر داشتم. حتی می دانستم فلان تیشرت را زمانی خریده بودم که فلان اتفاق افتاده بود. و کافی بود آن تی شرت را بپوشم! یکهو آن روز ها بر من هجوم می آوردند و مرا با خود می بردند. و من با خودم زمزمه می کردم : «من فقط خواستم تیشرتمو عوض کنم! آخه چرا!» حالا فهمیدید چرا انقدر پست می گذارم و چرا تقریبا هیچ وقت اعتقادی به پاککردن پست ها ندارم؟ بله! چون من آدم ثبت کردنم! آدم نوشتن. آدم بخاطر سپردن بعضی جزئیات و فراموشی بعضی کلیات و بدیهیات. [مثل فراموشی آوردن شارژرم از خانه سپیدار!]
البته به تدریج بهتر شدم. اهمیت ها را بالانس کردم، فهمیدم خیلی هم آن اتفاقات اهمیتی نداشته اند یا ندارند که بخواهم این چنین فول اچ دی ظرفیت حافظه بلند مدتم را پر کنند. در کل به نظرم هیچ اتفاق گذرایی در جهان آنقدر ها ارزشمند نیست برای اینکه بخواهی کل انرژی روانی ات را رویش سرمایه گذاری کنی! عاقبت همه مان خاک است و این حرف ها. به جای این کار ها اگر درستان را می خواندید الان برای خودتان کسی می شدید. همه ی اینها بخاطر این است که سرتان توی گوشی ست. از ما گفتن.
- ۰۰/۰۱/۱۷
ولی شاه بیت(شاه جمله؟ :/) این پست تعلق میگیره به جمله اخر:))
و البته از ارادتم به عنوان هم که باخبری