امروز پنجمین سالگرد مادربزرگ پدری آقای همسایه - مادرجان - بود. من مادرجان را ندیده ام ولی بسیار وصفش را از خانواده و خود آقای همسایه شنیدهام. امروز پدر آقای همسایه گفتند مادر جان چندین سال پیش، برای عروسی آقای همسایه هدیه ای را به من سپرده بود، و گفته بود که من عروسی نوهام را نمیبینم اما توی عروسی این هدیه را از طرف من به عروس و داماد بدهید و آنجا یاد من را هم زنده کنید.
با شنیدن این حرف، دلم برای پیرزن مهربان و کمی تپلی توی عکس ها رفت که شعاع محبتش تا روز ها و سالها بعد از فوتش به ما رسیده و از ما عبور کرده است. نور قلبش انگار از دنیایی دیگر به من میرسد و دلم را گرم میکند. مادرجان را ندیدهام، اما او قطعا من را الان از دنیایی دیگر در حال تماشا ست. اگر فاتحه ای بخوانید، منت بر سرم میگذارید.