.
پیوسته آرزو کُنمت، بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود، جان به سر شود ..
*آرزو های من به حول و قوه ی الهی جان به سر شدند، مردند، دیگر من راحتم، این سایه در خدمت شما، بدون آرزو!
- ۳ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۶
پیوسته آرزو کُنمت، بلکه آرزو
از شرم ناتوانی خود، جان به سر شود ..
*آرزو های من به حول و قوه ی الهی جان به سر شدند، مردند، دیگر من راحتم، این سایه در خدمت شما، بدون آرزو!
طبق قانون بقای اصلح داروین هم که حساب کنید، نسل آنهایی که دایرکت می دهند میگویند: «فالو بک میدید؟» باید منقرض می شد.
امروز رفتم لوف باکس، کروسان را خودم گرفتم. با توجه به این پست، استعداد دلتنگی کنسل است.
من اگر بگویم آرزویی ندارم، دروغ گفته ام. اما از وقتی سعی کردم ego یم را تقویت کنم، به این نتیجه رسیده ام که راستش هیچ انتظاری از تو ندارم خدای من. میدانم که انقدر آلوده و ناخالص هستم حالا حالا ها کار دارم تا از این ناخالصی زدوده شوم. از ادعایی که هم اکنون آن را نوشتم می ترسم ولی بیانش می کنم. اگر هی حلقه را برایم تنگ تر کنی نمی دانم دوام خواهم آورد یا نه، نمی دانم طغیان خواهم کرد یا نه، نمی دانم راضی خواهم بود یا نه، فقط می خواهم بتوانم دعاهای صحیفه را از ته قلب زمزمه کنم، می خواهم شوق نماز خواندن هنگام اذان به من برگردد، می خواهم در روز به تو فکر کنم و همین برای این روز های من بس است.
*هر نَفَسی حقی دارد. با نفس حقتان، من و عزیزانم را اگر دعا کنید، لطف بزرگی ست.
تدریس خصوصی به مذاقم خوش آمده. از فردا کل شهر را با آگهی «تدریس خصوصی کلاس اقتصاد و روان شناسی توسط رتبه n کنکور» پر خواهم کرد. حتی جلوی در خانه شما دوست عزیز!
شاید حتی سالها طول کشید تا باور کنم برادرم با علاقه ویدیوی «مقایسه رنو تلیسمان و رنو کولئوس» را نگاه می کند و طرفدار پر و پا قرص برنامه اسب بخار است. واقعا تازه به این پذیرش رسیده ام.
من عاشق این تدریس های از زیر پتو هستم.
کمی نشستم با خودم فکر کردم و گفتم واقعا تا کی مِی صبوح و شکر خواب بامداد! مخصوصا قسمت شکرخواب بامدادش خیلی رویم تاثیر گذاشت. بعد ذهنم گفت تا جمعه که ترم جدید شروع شود. قانع شدم. از فردا دوباره می صبوح و شکر خواب بامداد را از سر میگیریم.
درست است که به جز ۳۳ نفر شماره کسی را سیو نکرده ام، ولی عوضش کاملا شماره های همه را بلدم. مثلا کی 935 است و بعدش 511 دارد، چه کسی 912 است، کی 0991 است. به هر حال هر چیزی خوبی های خودش را دارد.
به نظرم لازمه ماندن در هر شغلی وابسته به سه شرط است. ۱- حقوق خوب/قابل قبولی به نسبت حجم کارش داشته باشد، یعنی نخواهی از جیبت هم چیزی بگذاری، ۲- همگام با برنامه ای که برای آینده ات داری باشد، یعنی حتی اگر مدتی برای کسی بدون حقوق کار کنی، بدانی که به حجم تجربه ای که کسب می کنی و آورده هایی که آن تجربه دارد میرزد و ۳- اینکه حس کنی [وقت هایی که درست کار می کنی و وظیفه ات را انجام می دهی] ، دیده می شوی، قدردانی می شوی و در آخر همه کاسه و کوزه ها سرت شکسته نمی شود.
این نظر همینطوری از مغز خودم برخواسته و لطفا نگویید: خانم سایه! لطفا منابعتان را پیرو این سه شرط در وبلاگ بارگذاری کنید! حالا اگر حتی یکی از این سه شرط محقق شود، ممکن است فرد در شغلش باقی بماند. مثلا مشاور کنکوری که ابتدا حاضر است حتی مجانی برای یک مجموعه معروف کار های اجرایی پیش پا افتاده انجام دهد تا کم کم پیشرفت کند، یاد بگیرد و برای خودش کسی شود. ولی وقتی هییییچ کدام از این سه شرط وجود نداشته باشد، مطلقا انگیزه ای نداری که بمانی. به نظرم حتی علاقه ی شدیدت تبدیل به نفرت خواهد شد.
معمولا مدارس دخترانه شبیه به مدرسه ای که من کار می کنم، برای کادر اجرایی، اداری یا آموزشی اش هیچ کدام از این سه شرط را محیا نمی کند. ۱- حقوق خوب که هیچ، اگر از جیبمان چیزی نگذاریم خودش جای شکر دارد، ۲- می آیی با تجربه کاری کسب شده خودت را دلداری بدهی، می بینی در جای دیگر با شرایط دیگر میتوانستی صد برابر این تجربه را کسب کنی و ۳- در نهایت که کارت را درست انجام می دهی و تمام تلاشت را کرده ای، همیشه بدهکاری! این است که مدام می بینید آدم ها می روند و جایشان افراد جدید می آیند :) البته نمی دانم می بینید یا نه ولی مثلا الان من قدیمیترین پشتیبان پیش دانشگاهی مدرسه ام! مثلا محیایی که تمام دوازدهم روی دست او می چرخد و ۱۰ سال است اینجا دوام آورده، برای تمام شدن امسال لحظه شماری می کند که برود. مثلا سیما روزی که بچه های سال پیش کنکور دادند یک متن خداحافظی پر از کنایه های نهان به اتفاقاتی که اذیتش کرده بود نوشت و لفت داد. فاطمه.ب دید پشتیبان بودن در واقعیت با تصوراتش زمین تا آسمان تفاوت دارد و یکسال بیشتر نماند. سبا رفت، زهرا بزرگ رفت، نفیسه رفت، سحر رفت، من ماندم و بچه هایی که خودم یک روز پشتیبانشان بودم و الان همکاریم. و من و آنها هم قطعا روزی از این مجموعه خواهیم رفت.
نیروی کار خوب که از دست برود، کم کم اسمی که مدرسه سالیان سال برای خودش جمع کرده، نابود خواهد شد، کم کم حتی منی که آنجا درس خواندم هم خوبِ آنجا را به شما نخواهم گفت و چه بدتر برای یک مدرسه وقتی باعث می شود دانش آموزان یا فارغ التحصیلانش خودشان زیر آب خودشان را بزنند؟
تمام حرفم این است: اگر مدیر/مسئول/یا یک کاره ای در یک مجموعه ای شدید، ابتدائا نیروی انسانی خوب استخدام کنید و بعد قدر نیروی انسانی تان را بدانید، قدر نیروی انسانی تان را بدانید، قدر نیروی انسانی تان را بدانید!
پی.اس: در صبحانه ها، کنار پنیر به نیروی انسانی تان گردو هم بدهید خواهشاً. آخر سر بعد سه-چهار سال کار در آن مدرسه، از شدت لقمه های پنیر بدون گردو خنگ خواهم شد. ببینید کی گفتم.