پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

از امروز

چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، ۰۲:۲۴ ق.ظ

دیشب دو ساعت تمام با گروهی از بچه‌های هم ورودی مان بحث کردم که این اقدامِ «کنسل کردن جشن فارغ‌التحصیلی درست شب قبل از مراسم» واقعا غیر مسئولانه است و باید فکر بچه‌هایی که از شهرستان می آیند را بکنیم و اگر هم می خواهید مطالبه گری سیاسی‌ای داشته باشید بسم الله! یک جوری که آتو دست کسی ندهید مطالبه تان را هم انجام دهید. [دیگر نگفتم حداقل نظر بچه های دیگر را جویا شوید.] و آخر هم قبول نکردند و رای گیری هم به نفع آنها شد.

صبح امروز ساعت ۱۰:۴۰ با این پیام در گروه مواجه شدم که «ما نباید این فرصت را از دست بدهیم و عقب بکشیم. پس باید جشن را برگزار کنیم!» و دلم خواست همانجا سرم را بکوبم به کمد. القصه، اولش در گروه گفتم اینکار توهین خالص به شعور و برنامه بقیه بچه‌هاست و من نمی آیم و این جشن هم رسمیت ندارد و این حرف‌ها، اما دست آخر وقتی بچه های دیگر گفتند ما می‌آییم من هم رفتم دانشکده.

مجال تعریف کردن بحث هایی که آنجا پیش آمد نیست اما بالاخره با تعداد نصف ورودی مان توی تالار کوثر نشستیم و تندیس هایمان را گرفتیم و سوگندنامه خواندیم و خلاص.

دو روز قبل مراسم دوربینم را بردم دانشکده و از بچه ها فیلم ضبط کردم. یکی از سوال ها این بود که اگر به چهار سال قبل برمیگشتی، باز هم این رشته و این دانشگاه را انتخاب می کردی؟ جواب من این بود: بله! ، امروز جواب قاطع «بله» ام را مرور کردم. واقعا چقدر خود را متعلق به این دانشگاه و دانشکده می‌دانم ؟ مگر نه اینکه آنجا که دلت هست تو متعلق به همانجایی؟ و من چقدر دلم در دانشکده روان با آن فضای مرده و بی روحش جا مانده بود؟ چقدر آنجا پذیرفته شده بودم؟ چقدر کامل کننده پازل بزرگ دانشکده روان بودم؟ نمی‌دانم.

جوابم برای بازگشت به چهار سال پیش و انتخاب دوباره اینجا کماکان «بله» است اما از این بعد «نه». به قول متن امروزی که یکی از بچه‌ها روی سِن خواند: «ما موازیانی بودیم که در نقطه ای به اسم مهر ماه ۱۳۹۷ در دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران به هم متقاطع شدیم» این تقاطع ها هم نقشه اوس کریم است و ما که باشیم رویش ان قولت بیاوریم. اما اگر می شود ادامه نقشه را طوری بریزیم که خط ما کمی کج شود و برود ولنجک روی قله دانشکده روانشناسی بهشتی‌ای، یا دهکده المپیک دانشگاه علامه ای چیزی ...

  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۰۱ ، ۰۲:۲۴
  • سایه

خالی کردن هیجانات منفی.

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۴:۰۰ ق.ظ

نمیدانم چه بگویم و از کجا بگویم. امروز مقادیری خشم و عصبانیت تجربه کردم که دلم می خواست کله ام را بکوبم به دیوار. از همکلاسی هایی که همه چیز را سیاسی می کردند و هیچ درک متقابلی از فضای کلی کلاس و تفاوت آدم ها نداشتند داشتم دیوانه می شدم. از تصمیم های غیر مسئولانه شأن برای کنسل کردن جشن فارغ‌التحصیلی ساعت ۹ شب قبل مراسم هم به غایت عصبانی بودم. می خواستند بروند جلوی سر در دانشگاه بیانیه بخوانند و وقتی دانشکده گفته بود که مسئولیت همه کار ها به عهده خودتان است، ناراحت و عصبانی شده بودند و گفتند ما اصلا در جشن شرکت نمی کنیم. از بی منطقی هایشان حالم بد می شود.

از این همه جهالت و نفهمی و قدرت طلبی، از این تصمیمات غلط حاکمیت، از ماله کشی و سکوت آدم ها عصبانی می شوم. عصبانیت بقیه آدم ها که حتی علقه ای به دین و انقلاب ندارند که بیشتر قابل درک است. نمی گویم درست است، اما قابل درک است. امروز یکی از دوستانم استوری کرد :« من نمی توانم همزمانی این اتفاق را با اربعین اتفاقی بدانم. آن هم وقتی جمع کثیری از مذهبی ها خارج از ایران هستند و اینترنت ندارند و نمی توانند واکنش نشان دهند!» و از این حجم از توهم حالم بد شد و میوتش کردم. عصبانیم، بله. حجاب انتخاب من است ، واقعا و قلبا دوستش دارم، کاش آقایان تقاص نفهمی هایشان را از ما و این انتخاب دلی‌مان نگیرند.

دلم برای دین و انقلابی که پسوند اسلامی گرفته می سوزد، دست چه کسانی افتاده. نمیدانم فیلم اعتراضات امروز را دیده اند یا نه، بسیاری از آدم ها بی حجاب در حال تظاهراتند. یعنی عاملی که می خواستی باعث ترویج حجاب - و بهتر بگویم برخورد قهری با بدحجابی و بی‌حجابی و تادیب آنها باشد - دارد نتیجه‌ی عکس می‌دهد. درک کدام قسمت این مفهوم سخت است؟ آه. عصبانیم. از این همه مغلطه و سفسطه و حرف های بیخود و انفعال های منفعت طلبانه و ماله کشانه حالم بهم می خورد. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.

  • ۴ نظر
  • ۲۹ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۰۰
  • سایه

من در میان جمع و .

سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۴:۲۰ ق.ظ
اشک و حسرت در فراق راه رفتن در طریق و رسیدن به عمود ۱۴۰۷ را نمی فهمیدم تا سه سال پیش در آن راه قدم زدم. دلم پر می کشد در نجف و بعد عمود به عمود مشایه را طی می کند، قلبم در هر موکب است، در هر کوله پشتی، کنار هر کودک عراقی، همراه بوی نان تازه صبحگاهی و خورشت های وقت ناهار. قلبم رو به روی گنبد خم شده و سلام می دهد. دلم تهران نیست، در مسیر مترو صادقیه به سمت فرهنگسرا نیست، توی تاکسی و کلاس رانندگی و خرید نیست، فقط جسمم اینجاست و خب، تو لطفا دلم را در کربلا از من بپذیر ...
  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۲۰
  • سایه

افکار ۴ نیمه شب

سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۴:۰۷ ق.ظ

یاد تو قلب انسان را در نیمه هایی از شب آرام می کند و همه چیز دست توست، رییس تویی و هر چه تو بخواهی همان می شود. دلشوره ها و نگرانی ها همه از نبود یاد توست. جهان چه غلطی می تواند بکند وقتی تو نخواهی؟ و چه کسی می تواند در مقابلت بایستد وقتی تو چیزی را خواسته ای؟ دست ما را بگیر، دوستت دارم، سبحانک، انی کنت من الظالمین.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۴:۰۷
  • سایه

doctors

سه شنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۴۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۴۲
  • سایه