دومین حقیقت
مرا بابت تمام حرف هایم ببخش و بدان که دیگر انرژی ای برای من باقی نمانده. من جوجه گنجشک کوچک لرزان گریان این قصه ام که گوشه ی اتوبانی شلوغ از سرما می لرزد و با یک رعد و برق دیگر جان خواهد داد..
- ۰ نظر
- ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۳۵
مرا بابت تمام حرف هایم ببخش و بدان که دیگر انرژی ای برای من باقی نمانده. من جوجه گنجشک کوچک لرزان گریان این قصه ام که گوشه ی اتوبانی شلوغ از سرما می لرزد و با یک رعد و برق دیگر جان خواهد داد..
*این نوشته را برای پیج نشانی نوشتم. دوست داشتم اینجا ثبت شود.
ده-دوازده ساله که بودم روز های جوانی خیلی دور به نظر می رسید. اما الان که می بینم، این بیست و خرده ای سال به سان چشم بهم زدنی گذشته است. برای ما، روز های پنجاه،شصت سالگی هنوز هم خیلی دور است اما تجربه دیگر ثابت کرده که رویداد ها از آنچه فکر می کنیم به ما نزدیک ترند :) جوانی برای من پر از فراز و نشیب است. پر از خواسته های بی جا و به جا، پر از شوق و ذوق، پر از تنش ها و بالا و پایین شدن ها. گاهی بی تجربگی ها و گاهی از امتحانات سربلند بیرون آمدن ها. قصدم مقایسه نیست اما در روضه ها قصه ی پسر جوان اباعبدالله را که می شنوم، ناخودآگاه به زندگی خودم بر می گردم. به اینکه روز های دهه ی بیست زندگی ام، چطور می گذرند؟ ساعت ها پشت گوشی و لپتاپ؟ در حال فیلم دیدن؟ صرف روز های یکنواخت دانشگاه رفتن و آمدن؟ کار کردن؟ وظیفه های روتین زندگی را انجام دادن؟
شاید من یک جوان باشم و بی تجربه، اما در همین عمر اندکی که خدا به من داده است یک چیز را خوب فهمیده ام. و آن اینکه بهترین روز های من و زیبا ترین لحظاتم روز هایی بودند که به نحوی با شما گره خورده بودند.روز هایی که یاد شما در آن ها جاری بود، پر بودند از برکت. پر از جلو رفتن. پر از حس آرامشی که هر چه می گردم جای دیگری آن را نمی یابم! فهمیده ام که دوران هایی که لغزیده ام و از شما فاصله گرفته ام، به حق، به حق، به حق، هیچ چیز به دست نیاورده ام و روز های با شما، سرشار از خیر بوده است. یاد جمله ی دعای روز عرفه میفتم : مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک ؟ چه چیز به دست آورد آنکه تو را گم کرد؟ و چه چیز از دست داد آنکه تو را به دست آورد؟
در این دورانی که سیاه و سفید، حق و باطل به هم گره خورده اند، من ذره ای توان تشخیص راه را ندارم. تنها یک چیز به ذهنم می رسد و آن اینکه بگویم: ای شبیه ترین فرد به رسول الله ! و ای جوان عاشورا ! دستمان را بگیرید و برکت را در این روز های جوانی جاری کنید ... شور زندگی کردن با ولی خدا را از شما می خواهیم .. انگیزه ای برای رسیدن به هدف هایمان ... برای داشتن خانواده ای خدمتگزار در راه امام زمان ....که دور نیست روز هایی که - شاید ! - مادربزرگ و پدربزرگ شویم! روز هایی که ما به جوان ها نگاه می کنیم و حسرت می خوریم که ای کاش بهتر و با ثبات تر قدم برداشته بودیم ... درست است که کمی از میلاد پسر جوان اباعبدالله گذشته است، اما ما راه درازی در پیش داریم ...
.
ای حضرت علی اکبر ! شبیه ترین فرد به رسول خدا! می شود دستمان را بگیرید و این مسیر روز های جوانی را با هم طی کنیم؟...
به محمدصادقم که اسمش را در خواب دیدم البته. یک سال دیگر به داشتنت نزدیک تر شدیم، همین جای تبریک دارد! ندارد پسرم؟